شعرناب

یه گفتگو

+آخی ، بلاخره سَقَت شد
+این پیف پافا چرا مث قبل جون ندارن ، چقدر طول کشید که این سوسکَ رو کُشت
_سارا
+چیه
_میخوام یه چیزی بهت بگم
+بگو ولی جون اون مادرت دیگه فاز نصیحت به خودت نگیر
_نه بابا میخوام اطلاعاتت زیاد بشه و یه سوالم ازت دارم
+بنال ولی اگه نصحیت کنی خودت میدونی
_تو میدونستی یه شیر بالغ در سال چندتا حیوون رو میکشه
+نه ، خودت بگو حوصله فکر کردن ندارم
_ببین یه شیر بالغ فقط 20 کشته در سال به طبیعت تحمیل میکنه
_اونم فقط به خاطر رفع گرسنگی
_ولی من و تو برای آرامش خودمون
_کلی حشره میکشیم
_کلی مگس و پشه و مورچه و سوسک و خیلی حشرات دیگه رو از بین میبرریم
_خدایی ازت یه سوال دارم ، لطفا جواب بده
_ به نظرت ما اشرف مخلوقاتیم؟
+خوب که چی ، یعنی چی این حرفا
_ببین ، الان ما میگیم شیر یه حیوون درندس یه وحشی یه
_و انسان یه موجود متمدن هست
_سوال من اینکه ، واقعا ما موجودات متمدنی هستیم که اشرف مخلوقاتیم
_یا این مسئله فقط یه سوءتفاهمه
+بازم نصحیت ، دارم ازت خسته میشم
+تو اصلا متوجه هستی که با این توهین هات داری چه بلایی سر دوستمون میاری
_باور کن اصلا نصحیت نبود ، سوال فلسفی بود
+خوب من ریدم به این فلسفَت


3