شعرناب

وصیت یک فاحشه


خداحافظ نه سلام ..زندگی ام بیشتر شبیه یک پایان تلخ بود تا شروعی شیرین ..بچه بودم ودر رویاهای شیرین بچگی روزگار رو سیر میکردم .مادری داشتن زیبا ومهربان ..شبیه فرشته ها ..پدرم زحمتکش بود وآدم حلال وساده ای ..هنوز در دوران خوش کودکی زندگی میکردم که تصادفی هولناک در یک غروب پاییزی پدر ومادرم را برای همیشه به آسمان فرستاد ..من ماندم ودربه دری ..مدتی خانه عمه ..چندصباحی خانه دایی ..آواره وسرگردان بودم .اوایل از سر ترحم بهم محبت میکردند اما همین که ماندنم طولانی شد وباری بر دوششان شدم دیگر اثری از محبت نبود ..شده بودم کلفت خانه هاشان ..بزرگتر که شدم زیبا وبرنا شدم ..چشمهای هوس انگیز پسران فامیل مدام اندامم را نشانه میرفتند ..عاقبت از بی پناهیم سواستفاده کردن وچندباری مرا بزور مورد تعرض قرار دادند ..پشتیبانی نداشتم ..از روستا فرار کردم وخود را به دژخیم شهر سپردم ..بیکس وتنها ..دختری دست وبال شکسته ..بی ستاره ..رانده شده از زندگی ..خواستم حلال زندگی کنم ..لقمه حلال بخورم ..ولی لعنت بر این مردم پست ..همانان که اینک با تنفر به من نگاه میکنند وفاحشه ام میخوانند ..همانان از من فاحشه ساختند ..همانان تن عریان مرا در ازای لقمه نانی به آغوش هوس وشهوت خویش کشیدند ..به هرجا که سر زدم برای کار ..هم خودم را میخواستند وهم تنم را ..آی لعنت بر این دنیا ومردمان پست ..مردانی که روز در خیابان به صورتم تف مینداختند وشب در بستر گناه لب بر لبانم میگذاشتند برویم آغوش وا میکردند ..مردانی که روز جلسه میگذاشتند واستشهاد نامه امضا میکردند ومرا ازمحله شان بیرون میکردند وچند روز بعد در محله ای دیگر ودر اتاق خوابی دیگر هم بسترم میشدند ..همانان آغوشم را به تکه نانی خریدند .همانان شرف وجوانیم را به چند اسکناس خریدند ..اینقدر گرسنگیم دادن ..مرا آواره خیابان وپارکها کردن ..مرا به هیچ خانه ای راه ندادن ..دست من تنهاوبیکس را نگرفتند ..تا آنگاه که مجبور شدم به اولین مشتری تنم پاسخ مثبت بدهم ..آنوقت بود که همه بطرفم هجوم آوردند ..این مردم از من فاحشه ساختند ..خدایا این فاحشه را بپذیر که امشب مهمان توام ..مرگ بر زندگی ولعنت بر مردمان نامرد وپست ..بدرود زندگی
عبدالله خسروی(پسرزاگرس)


1