شعرناب

رضا جمشیدی شاعر سرپل‌ذهابی

استاد "رضا جمشیدی" شاعر، نویسنده و پژوهشگر کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی در سرپل‌ذهاب است.
او کارشناسی حسابداری و کارشناسی مديريت حرفه‌ای گردشگری، فوق لیسانس مطالعات خاورمیانه و اکنون دانشجوی دکترای علوم سیاسی است.
جمشیدی در اکثر انجمن‌های شعر کرمانشاه حضور داشته و سال‌هاست به دو زبان فارسی و کُردی شعر می‌سراید، اما اکثرا به زبان کُردی در قالب غزل، مثنوی و دوبیتی می‌سراید و در اشعار فارسی بیشتر در قالب غزل شعر سروده است.
او مقام برتر شعر کردی در غرب کشور، مقام نخست شعر منطقه‌ای هورامان در بخش کردی کلهری و چندین مرتبه هم مقام اول جشنواره شعر دفاع مقدس در بخش کُردی را کسب کرده‌ است و در شعر فارسی هم عناوینی را به دست آورده‌­.
▪کتاب‌شناسی:
- ايران سرزمين با شكوه
- سرپل‌ذهاب در گذر تاريخ
- اعتقاد به منجی آخر زمان در آيين يارسان
- فرهنگ نام‌های كردی
- نام: سيد رضا (رمان)
- روزهای سختی که داشتم (مستند داستانی)
- بتول (مستند داستانی)
- غروب جاويدان
- يی داوان هساره (مجموعه شعر كوردی)
- دواره چيوزه ديم (مجموعه شعر كوردی)
- دنگ چويلد تی (مجموعه شعر كوردی)
- مهاجر ماندگار (کتاب تاریخی)
- کموترانه (مجموعه شعر كوردی)
- پری وچ (مجموعه شعر كوردی)
- نازار آسمان کو (مجموعه شعر كوردی)
- فراتر از جنگ (رمان)
- روله (داستان بلند)
- دریایی که غرق، شد (داستان بلند)
- تاریخ مصور سرپل‌ذهاب
- بافه (مجموعه شعر كوردی)
و...
▪نمونه‌ی شعر کوردی:
(۱)
من وه گیرستنِ بان شان تو عاد‌ه‌ت دیرم
وه قه‌سه‌م خواردنه‌گه‌ی گیان تو عاده‌ت دیرم
پای ئی ئاو چه‌مه وشکه مه‌لاقم وه خدا
چیون فه‌قه‌ت وه‌و نمه واران تو عاده‌ت دیرم
دی مسه‌لمان نیِمو ته‌رک عباده‌ت کردم
وه شه‌فاگه‌ی چه‌و شه‌یتان تو عاده‌ت دیرم
چیو که‌موته‌ر تیه‌مه بان مال خیالت نیشم
بچرم، من وه مه‌زه‌ی نان تو عاده‌ت دیرم
نه...جواوم نه‌که، ئه‌ر وه‌یره بچم بی تو مِرم
من وه کیوچه‌یل و خیاوان تو عاده‌ت دیرم
نه‌توا راحه‌ت و بی‌خه‌م بخه‌فم، خوه‌د زانی
ژیر گیسه‌یل په‌ریشان تو عاده‌ت دیرم
عاشقم، حه‌یفه له هه‌ر کوره ره‌سم گیره بکه‌م
من وه گیرستنِ بان شان تو عاد‌ه‌ت دیرم.
(۲)
وی باخه هه‌ر چی ده‌ر تی، یه‌ی کومه ده‌رده خالو
فه‌سل وه‌هاره ئه‌ما، ئی باخه زه‌رده خالو
هه‌ر چی ده‌سم ده‌مه‌و یه‌ک، هه‌ر چی چراخ ده‌م ده‌م
هه‌ر چی رجا وه خوه‌ر که‌م، هه‌م باز سه‌رده خالو
دنیا نیه‌چرخیه‌یدن یه‌ی ده‌ف وه مه‌یل ئیمه
یه‌ی جف شه‌شی نیه‌تیدن، وه‌ی تخته نه‌رده خالو
زانم بچم وه ئیره، هه‌م‌باز تیه‌ن وه شونم
زندان تر دورس که‌ن له‌ی ده‌یشت و وه‌رده خالو
یانه له جنس سانن، ری ئاوه‌گان به‌سانه
پشتم بگر دواره، له‌ی سال به‌رده خالو
سه‌ر خه‌م نیه‌که‌یم ئه‌را که‌س، منه‌ت وه که‌س نیه‌کیشیم
تا ئی قه‌بیله‌مانه پری له مه‌رده خالو
هاوار ناومانه‌، غیره‌ت سجیلمانه
هه‌رگز رخم نبه‌چودن، وه‌ی وه‌رده وه‌رده خالو
دیرن تیه‌ن دواره تا ئی ولاته بگرن
ئه‌و برنه‌وه‌یله پر که، وه‌خت نه‌به‌رده خالو.
(۳)
خدا وه‌ختی دل تو سازيادن
زه‌ره‌يگ ئشق و موهه‌به‌ت تی نه‌نادن
يه‌سه تا گه‌ر دلم هاته‌و نزيكد
وه ده‌س قسيه‌يل تالد توريادن.
(۴)
هیمان وژدان دونیا کڵ کاڵە
هیمانیش دۆسیەیل خاو و خیاڵه
چه فەرقی کەێ وه کوو بومبی تەقێدن
مناڵ وه هەر جیێگ بمرێ مناڵه.
(۵)
تو وه مال خدا جی خوه‌د ديريدن
هه‌گِ بتواي تيوه‌نی بايد و بچيدن
تيوه‌نی وه گه‌ردْ فريشته‌يله‌و بگه‌ردی
وه مه‌يل خوه‌د بنيشی، هه‌لبسيدن.
(۶)
چه‌وه‌يلد گِل نيه،ئاگر كه‌نه و پا
هه باس چه‌و تِنه وه‌يلاو و وه‌ولا
بنيشه مال خوه‌د دامه‌رزيه‌و جاد
خداگه‌ی بان سه‌ر وه‌ر دامه گژدا
▪نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
[تقدیم به مردم شهرم که از جنگ چیزی ندیدند جز...]
سال هزار و سیصد و آتش و جنگ
سالی پر از حقیقت تلخ تفنگ
سال هزار و سیصد و پنجاه و نه
سال شکوفه دادن غیرت تو
سالی که در میان شهرم جنگ بود
سالی که وقت عاشقی‌ها تنگ بود
شب سرپل‌ذهاب را آتش زدند
فردا به خاک پاک شهرم آمدند
روزی که اقتدار شهرم دود شد
روزی که خنده‌هایمان نابود شد
روزی که درسمان شهادت نام داشت
جنگی که با کسی تعارف‌ها نداشت
ما همه درد جنگ را حس کرده‌ایم
ما جبهه جبهه تیر و ترکش خورده‌ایم
حتی میان غربت آوارگی
آتش، گلوله، بمب، موشک، پارگی
بابا شهید شد برادر هم اسیر
مادر به پیش چشممان خم شد و پیر
***
سال هزار و سیصد و شصت و عذاب
آن جنگ هم تمام شد مانند خواب
ماندیم با هزار ویرانی و درد
نفرین به آنکس جنگ را تحمیل کرد
نفرین به آنکس بمب و موشک ساخته
نارنجکانی ریز و کوچک ساخته
نفرین به آنکس کودکان را می‌کشد
پروانه‌های بی‌زبان را می‌کشد
نفرین به جنگ و هر چه آدم می‌کشد
بر آنکه بچه‌های مردم می‌کشد
من جنگ را با جان خود حس کرده‌ام
جبهه به جبهه تیر و ترکش خورده‌ام
رفتیم سوی شهرمان با افتخار
تعریفمان کردند هر جا بی‌شمار
ما خانه را دوباره از نو ساختیم
باور کنید شهر را نشناختیم
در سرپل‌ذهاب ماندن سخت بود
هرکس به شهر دیگری خوشبخت بود
اما دوباره شهرمان خالی نشد
ماندیم اما هیچ کس حالی نشد
ما روحمان زخمی از این پیکار بود
کی حقمان صف پای هر دیوار بود
ما را به صف کردند کالا می‌دهیم
دیگر شما را گنج دنیا می‌دهیم
در پشت پرده من نمی‌دانم چه شد
یا کی چه کرده من نمی‌دانم چه شد
اما بدان که شهر ما تحقیر شد
دیگر زمان برای جبران دیر شد
***
سال هزار و سیصد و هفتاد و چند
لطفا دهان پر ز دردم را نبند
یک مشت افتخار نانی می‌شود؟
چیزی برای کودکانم می‌شود؟
غم‌های مادر را مداوا کرده‌اید؟
همچون علی نانی به جایی برده‌اید؟
دلخوش به آب و برق و ایمانم نکن
با ترس از دوزخ مسلمانم نکن
من مرز کشور را نگهبانی دهم
من جان به راه دین و میهن می‌نهم
بابای من در جبهه‌ها جان داده است
فرزند آینده‌ی من آماده است
اما کسی دیگر ببین در شهرشان
یک میلیارد را تومان آرد به زبان
اما چه شد شهرم همه بیداد شد
روحم به تحت پوشش امداد شد
***
سال هزار و سیصد و هشتاد و درد
انگار در شهرم نمانده هیچ مرد
مردان شهرم سوی تهران رفته‌اند
در کوچه‌ها یا در خیابان خفته‌اند
مردان شهرم بارها را می‌کشند
توهین صاحبکارها را می‌کشند
هر چارراه شهر تهران آشناست
شلوار کردی پای مردان آشناست
اینها همان مردان دوران نبرد
تبعیض و بی‌عدالتی با ما چه کرد؟
حالا غروری بهر شهرم مانده است؟
تاریخ شهرم را کسی هم خوانده است؟
آنها که پشت میز قدرت مانده‌اند
چین‌های پیشانی ما را دیده‌اند؟
هر ماه چندین خودکشی در شهر من
یعنی به شهر من بدهکاری وطن
لعنت به جنگ خانمان‌سوز عراق
بگذاشت بر دل‌هایمان این همه داغ
***
سال هزار و هر زمان، ایرانیم
در راه دین و میهنم قربانیم
اما از این تبعیض‌ها غافل شدید
در پیش چشم شهر من باطل شدید.
(۲)
در این شب تاریک، دلش را به خطر داد
فریاد زد و مست در این بادیه سر داد
این بار خدا خود تن بی‌جان تو را برد
این بار خدا خود خبرت را به پدر داد
این‌گونه که فریاد زدی "مرگ بر این شب"
بر این دل بی‌عرضه‌ی من نیز جگر داد
از خون من و توست اگر لاله دمیده
بگذار بگویند که خونش به هدر داد
صد پای به جا پای تو یک‌باره نهادند
آن ریشه‌ی خونین تو این‌گونه ثمر داد
آن خنجر و آن صاحبِ خنجر که تو را کشت
در عصر معاصر خبر از عصر حجر داد
باید همه بت‌های زمبن را بشکانیم
باید به هر آن‌کس که اسیر است تبر داد
این‌گونه که سروی به هوا می‌رود آسان
یعنی که خدا مثل کبوتر به تو پر داد.
(۳)
هرگز اگر جز تو خیالی در سرم باشد
یا جز تو در ذهنم هوایی دیگرم باشد
دنیای من با تو خلاصه می‌شود بانو
حتی اگر صدها نفر دور و برم باشد
همسایه‌ام یک‌سر نظر بازی کند با من
مثل پری زیباست اما خواهرم باشد
یک‌بار عاشق گشته‌ام آن هم به چشمانت
بعدش قسم خوردم که بار آخرم باشد
از بچگی‌هایم دلم می‌خواست معشوقم
مثل پری در قصه‌های مادرم باشد
تا آن بلندای جهان پر می‌کشم مغرور
تا دست قدرتمند تو در کشورم باشد
بانو به آن چشمان زیبای خودت سوگند
هرگز اگر جز تو خیالی در سرم باشد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


1