آفرین پنهانی شاعر لرستانیاستاد بانو "آفرین پنهانی" شاعر لرستانی، در نخستین روز خرداد ۱۳۴۹ خورشیدی، در شهر معمولان به دنیا آمد. ایشان شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و کارشناس آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان لرستان است. ▪کتابشناسی: - عمو رحمان (اولین اثر داستانی از زندگیینامهی شهدا برای کودکان و نوجوانان در کشور) - میگویند در زیر گذر پیدایش کردند (داستان بزرگسال) - عاشقان در کوه فرهاد شدند (مجموعه بازسرایی عاشقانههای لری) - پسران تشمال (برگردان قصه لری برای کودکان و نوجوانان) - زن شماره هفت (مجموعه داستانهای کوتاه) - موهای چتر کلاغ میریزند (مجموعه شعر) - و زمین نام دیگر من است (مجموعه شعر) - بارن؛ گیسوی ناتمام (مجموعه شعر) و... ▪فعالیتهای فرهنگی و هنری: - عضو هیأت نویسندگان سایتهای ادبی آفتاب و عبید شاکی - دبیر سرویس اجتماعی نشریه بیان لر و عضو شورای سیاست گذاری آن - تدوین آثار بازنویسی و بازآفرینی داستانهای شاهنامه (آثار اعضا و مربیان کانون) و مجموعه مقالات مربوط به شاهنامه (اساتید و دانشجویان) - عضو هیأت تحریریه ماهنامه کودکان (پیشوک) و نگارش صفحهی طنز آن تحت عنوان "ختی متی" - ویراستار و تهیه و تدوین نشریه "قاف" ویژه آثار اعضا و مربیان کانون و نگارش صفحهی طنز آن تحت عنوان "نیشقندون" و... ▪نمونهی شعر: (۱) شب با ردای آفتاب پرسه میزند شهر را تا پرنده از پرواز باز ماند و درخت از شكوفه! بر قامتام مینشيند سايهات تا حنجره از صدا وا رهانم وباران از مرثيه! طوفانی كه به كشتن دريا نشستهای؟ شبيخونی كه ويرانی تكثير میشود در خرمنات! يا كدام شيطان را آتش میشوی كه هيچ كلمهای در سر انگشتانت جوانه نمیزند به شوق يا دميده صبحی نيلوفرانه لبخند؟! آه در خنجرهی زمان وهی آتش می افروزی زمين را تا اعتماد بيا فرينی خيمه شب بازی شبانهات! هوايی تازه جار میزند شهر چرا اين گونه قد میكشی حوالی دريا را؟! (۲) اسیر در پنجهی گرگی حریص گسترده برسوتکی کال زوزه میدرید! صید پرنده بود و شکار صیاد بود و من و ماه... شمشیر تفنگ قیام مردگان بیچراغ همه آزاد رها آه... من و ماه تابوت برگرده صید شدیم به ناگاه! (۳) برقص با من بمان من از دستهای تو رودهای جهان را مینوشم! تندر شیهه میکشد در ابری که هیچ بهاری به خانه نمیآورد. من از بیشرمی برکههای قورباغهای بیزارم از آواز سیرکهایی که عنکبوتها را میخنداند از دلقکانی که صدای مرا قورت میدهند و هرچه متورم میشوند نمیزایند... برقص با من بمان من از تونلهای مخوف رد شدهام تا در ایستگاه تو به ثبت برسم... (۴) در هزار توی زمین پوست می اندازم خودم را و هر صبح پرندهای که نام خود را نمیداند در چشمهایم تخم می گذارد. میخواهم باشم نه شبیه مترسکی که شانهها به آفتاب میسپارد تا باورش کنند! نه شبیه صورتکی که نقاب میشود برای زنی که فالاش در استکان همسایه میریزد تا باورش کنند. نه زمان نه زمین نه حتی لحظاتی که در گذر است آرامم نمیکنند! میتکانم خودم را در باد در آستین کسی که برای خودش نیز وقت کم میآورد. من از جنس خودم نیستم حتی شبیه خودم تا مبادا شیطانک بیپیله لای انگشتانم رخنه کند. من ریشه ی درختی کاش برای دلتنگیهایم شانهای بودی! (۵) قسم به تو و این شعر که از مشرق نام تو طلوع میکند. قسم به این تنهایی که استوا را در من نشسته و این بغضهای نازا که بکارت باغچه را نمیپکد… بگو پیغمبرترینِ صلیب ها را چگونه بدوش بکشم؟ من مادر تمام رودهای جهان بودم شانهی پرندگان سینهسرخ و سینه بر سیخ و هر روز لای دو خستهی انگشت شیر میدادم به خورشید چک چک چکه میکند از سینهها خون غروب بگو چگونه در سقوط بیبخت ستارهها دریا را ننگریم؟ گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|