کاغذ شعرساعت پنج شب...نه پنج سپیده دم است،کاغذشعرم خیس شده رگه های جوهر که بر اثر برخورد با آب و نمک کمی لش شده اند،کلماتم را شبیه به خودم کرده. کاش کسی در همین هنگام در اتاقم را بکوبد وبدون آن که سلام کند داخل شود کاش غریبه باشد اما مرا درآغوش بگیرد کاش غریبهباشد اما برایم اشک بریزد کاش غریبه باشد اما نوازشم کند کاش غریبه باشد اما مرا ببوسد وببوید آن وقتتا غروب آفتاب برای کسی از دردهایم بگویمکه نمیشناسمش. سپس از کمد سمت چپ اتاقم بطری زهری را که برای روز مبادا کنار گذاشته بودم بردارم و بنوشم ،غریبه را درآغوش بگیرم و بمیرم. علیرضایزدی
|