شعرناب

بدنبالِ بهانه هایی برای خنده ولبخند

بدنبالِ بهانه هایی برای خنده ولبخند
چند سال پیش رفته بودیم مجلسِ ولیمه ای بمناسبتِ آمدنِ حاجی از مکه . اسمِ او فیروز بود .
یه نفر بی آنکه قصد و غرضی داشته باشد هنگام خداحافظی گفت : حاجی فیروز خداحافظ !
به یکباره مجلس ازخنده ترکید . اوکه گفته بود هم، برای اینکه ازتنگ وتا نیفتد ، با بقیه خندید و اوضاعی شده بود که هیچکس نتوانست جمع و جورش کند .
بی آنکه منظوری باشد ، وجه تسمیه ها گاهی کار را به خنده و گاه به گریه و گاه به هرجایی که خودشان بخواهند می کشانند بی آنکه ما دراستفاده ازآنها نیتِ بد و گناهی داشته باشیم .
این بد نیست که دنیای کلام ، میتواند به لطایف الحیلی خشک نماند وباعث لبخند وخنده شود وباعثِ تبسم. که اگراینها نبود ، روزمرگی شاید ما را به انحطاط می کشانید .
وقتی می‌ بینم بعضی ها برای خنده و لبخند ، مقدمات بسیاری زیادی نیاز دارند تا احساسش کنند، غمگین میشوم . به قول دوستم که میگفت : هروقت جوکی برای همسرم تعریف میکنم و منتظرِ خنده اش می مانم درعوض، او بدنبالِ دلیلِ منطقیِ اتفاقاتِ درونِ جوک وچراهاست و می پرسد : چرا چنین شد ؟ چرا چنان نشد ؟ چرا چنین کرد ؟ چرا چنان نکرد ؟ دوستم میگفت وقتی با این وضع روبرومیشوم میخواهم سرم را محکم بکوبانم به دیوار، گاهی قاطی میکنم و میگویم : تو وظیفته که الآن بخندی ! ولی اونمیتواند بخندد و و طنازی برای او کاری شاقّ است و این فاجعه است .
آخر یه شوهر چکارباید بکند ؟ دوست دارد بعد ازآنهمه خستگیِ کارِ روزانه به خانه که میرسد به مزاحی هم که شده، لبخندِ خانمش را ببیند. خانم هم همینطور، برعکسِ اینهم صادقه ، اینکه شوهری توانِ خندیدن نداشته باشد خیلی بد است .
روزی یکی به من میگفت : اگه روزی روزگاری از گفته هایت خنده ام گرفت بهت خبرمیدم . آنوقت بود که فهمیدم حتی تواناییِ خنده و لبخند هم شکرانه دارد و واقعاً برای بعضیها حتی سختتر ازبرداشتنِ باری چند ده کیلویی ست ، واین اوضاعشان، واقعاً غم انگیزست . خودتان را برای یکعمرجای دوستم قراردهید و با خود بیندیشید که واقعاً عکس العمل تان چه بود ؟
خدا را شُکر کردم که میتوانم براحتیِ آب خوردن ، لبخند بزنم و بخندم .
بالاخره مطالبی که درآن گناهی نیست وجالبست ، هرچه باشد ، با خود سروری بدنبال دارد که باید برای تفنن و لذتِ خودمان هم که شده آنها را ارج نهیم تا لااقل حالِ خودمان خوب شود و تا حالِ خودمان خوب نباشد چگونه میتوانیم حالِ دیگران را خوب کنیم . مثلِ خیلی از ثروتمندانی که آنقدر خودشان را میگیرند که آدم احساس میکند در شُرُفِ ترکیدن اند و از قیافه شان خواه ناخواه ، آدم خنده اش میگیرد ، خنده ازآن غرور و ثروتی که، به مویی بندست وآدمی با مرگ ، تمامش را( تکرارمیکنم تمامش را ) به آنی ازدست میدهد واگرنباشند وراثی ، واقعاً آدمی ازحماقتش به وسعتِ صورت تا ابد میگریَد، اگرچه با وجودِ وراثی سبکسر هم باید تا ابد بگریَد . و من غرق میشوم در افکاری ، که آیا اینهمه جدی بودن لازمه ؟ که حتی به ظاهر، صورتی متبسم نشود وهمیشه دلیلِ محکمی برای لبخند بخواهد ؟
اگر اینطور بود که حضرتِ محمدمصطفی (ص) درمیانِ آنهمه کفر، چه دلیلی برای آنهمه لبخند داشت ؟
بهانه های لبخند ، همان حسِ ادامه ای ست ، که اگر خدای ناکرده از بین مان برود ، اینهمه درد و رنج و روزمرگی ناسورمان میکند .
درنهایت میخواهم بگویم که آنکه همیشه چون رسولِ مهربانیها لبخندی برلب دارد ازثروتمندترین هاست ، درهردو دنیا . یا علی
بهمن بیدقی 1401/8/11


1