شعرناب

فاطمه همدانی شاعر تهرانی

بانو "فاطمه همدانی" شاعر تهرانی، زاده‌ی شهرستان شهریار است.
وی دیپلم زبان و ادبیات فارسی دارد.
▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
زیباتر از رنگین کمان بعد باران
مجذوب چشمانت شدم ای ماه تابان
چون مطلع شعری که غرق ناز و عشوه‌ست
جاری بشو در دفتر سبز بیابان
دل برده‌ای از چشم‌هایم مثل شبنم
شفاف‌تر از شعرهای ناب و عریان
پارو زدم دریای چشمت را به شعرم
پهلو گرفتم‌ ساحلت را وقت طوفان
ساز سفر را با نگاهت کوک کردی
حتی نفهمیدی مرا تا عمق پنهان
رد نگاهت مانده روی ساحل شعر
حسرت نشسته در دلم تا خط پایان
آغوش تو مثل صدف، در بر گرفته
امواج سرگردان دریای خروشان؟
دلخوش به مجنون می‌نشینم چشم‌ بر راه
شاید که برگردی به این لیلای نالان
ای یوسف افتاده در چاه حسادت
من منتظر هستم‌ که برگردی به کنعان.
(۲)
ندیدم در جهان عاشق‌تر از مجنون کسی باشد
نباید پس به دنبال من دلخون کسی باشد
غزل گاهی خودش زیباترین احساس تنهایی‌ست
اگر دلداده‌ی این چهره‌ی گلگون کسی باشد
حلالم کن اگر از اشک چشمت دست بردارم
که غیر از من نباید تشنه‌ی جیحون کسی باشد
برایم قصه می‌بافی و با من شعر می‌خوانی
یقین دارم که شاید در دل مفتون کسی باشد
بیا با هم بیابان را پر از گلواژه‌ها سازیم
نباید غیر من با تو در این هامون کسی باشد.
(۳)
‍ماه از افق برآمد زد بر ستاره لبخند
تهران ترانه خوان شد در سایه‌ی دماوند
بر شانه‌ی خیابان سر می‌گذاشت خورشید
مثل نوازش برف بر گیسوان الوند
باران ستاره می‌چید زیر سکوت مهتاب
ابر بهانه می‌شد سرشار عشق هر چند
شوق نگاه گل را پاشیده‌ای به گلزار
هرگز نمی‌شود از دنیای عشق دل‌ کند
با باغبان نشستم حرف تو را شنیدم
حرف از شبی که باران با عشق خورده پیوند
لبخند تو چه زیباست با تار و پود احساس
خوش طعم مثل گیلاس، شیرین شبیه یک قند.
(۴)
اندوه من زائیده‌ی پائیز زرد است
روحم اسیر خش‌خشی از جنس درد است
شهری اسیر گز گز سرمای وحشی
آن‌کس که تاب آرد در این ویرانه مرد است
پائیز رنجش سهم آدم‌های تنهاست
آغوش عاشق‌های بی‌معشوق سرد است
مجنون نمی‌دانست که از دیدِ لیلی
اندوه، سهم عاشقانِ دوره‌گرد است
فرهاد از هجران شیرین، تخته فرشی
پا خورده ی درگیر باد و خاک و گرد است
این زندگی دیگر به کامم نیست وقتی
همواره با فصل بهاران در نبرد است.
(۵)
در دلم غصه‌ی دوریِ تو منزل کرده‌ست
زندگی را غم هجرانِ تو مشکل کرده‌ست
به مذاقِ منِ عاشق اثرِ فاصله‌ها
به خدا عشقِ تو را زهر هلاهل کرده‌ست
مثل یک شیر، ز دوریِ غزالش مرده
هر که در یک قدمی بوده و دل دل کرده‌ست
من که هر لحظه برایش غزلی می‌سازم
او مرا با همه‌ی خاطره‌ها وِل کرده‌ست
چون زلیخا به سرِ یوسفِ بیچاره‌ی خویش
هر بلائی که توان داشته نازل کرده‌ست
منطق از مسئله‌ی عشق به خود لرزیده
شکل دیوانه که یک خنده به عاقل کرده‌ست
مثل فرهاد هر آنکه غم دوری دیده‌ست
مرگ‌ را با غم عشاق معادل کرده‌ست.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


1