شعرناب

*شکاف ِ قلبم*

قلبم را، شکاف ِ عمیقی می‌آزرد!
نمی‌دانستم! چگونه می‌شود، شکاف را ترمیم کرد
گاه فراموشی، به سراغم می‌آمد
اما، با کوچکترین تلنگری، به عمق ِ فاجعه برمی‌گشتم و شکاف ِ قلبم عمیق‌تر می‌شد...
سقوط از قله‌ی رفیع عشق
بی‌خوابی‌های بی‌حد و حصر
کندی زمان
از همه شاکی‌تر، سکوت روحم؟...
نمی‌دانم چه خواهد شد؟
نمی‌دانم چه خواهی کرد؟
ولیکن، خوب می‌دانم!
هنوز قلب ِ خاطره می‌تپد...
هنوز نبض ِ عشق در یاد ِ خاطره‌ می‌زند...
هنوز هم، خاطره‌ها حال ِ فراموشی را می‌گیرند...
خاطره‌ها
خاطره‌ها
امان از این خاطره‌ها...
یادواره‌های بی‌شماری خود را برای مرور، به افکارم می‌رسانند
اجازه عبور به آنها نمی‌دهم، چرا که اگر خاطره‌‌های آشفته‌ای باشند، روحم را بیازارند!
می‌دانی؟
به خاطره‌های تو اجازه عبور می‌دهم
مجوز عبورشان را، دل‌تنگی‌های قلبم صادر کرده است
هر چه می‌کشم از این دلتنگی‌ست...
یادواره‌هایت، یکی پس از دیگری از پل *یاد* عبور می‌کنند و مرا به آغوش می‌کشند
در چشمانم سوزشی حس می‌کنم
چیزی نیست!
گرد و غبار ِ عبور ِ خاطره‌هاست...
روزی سکوت فراموشی را خواهم شکست!
و فریادی از ترک ِ خاطره‌هایت خواهم زد!
افسوس!...
تلاشی بس بیهوده‌ست!
چرا که
نبض عشق
بدون خاطره هم می‌زند!
*شاهزاده*


1