کادو بعد از بيست و پنج سال زندگي تصميم گرفتم يه جورائي از خانمم تشكر كنم رفتم پيش مدير و با هر بدبختي كه بود يه وام دوميليون تومني گرفتم و با هزار تا شوق و ذوق رفتم دم طلا فروشي و اون سرويس زيبائي و كه هميشه خانمم و ميخ كوب مي كرد و خريدم و رفتم خونه تو راه هزار تا نقشه مي كشيدم كه چه جور بدم كه ذوق زده بشه ياد سالگرد ازدواجمون افتادم ولي چند روزي مونده بود چاره اي نداشتم بهترين فرصت بود ولي خوب تو اين مدت كجا نيگرش مي داشتم من که تو زندگي قفل و بست نداشتم همه چيزا پيش اون بود يه نقشه كشيدم تا رسيدم خونه بهش گفتم عزيزم اين كادو رو آقا رضا به من داده، امانته مي خواد چند روز ديگه به همسرش بده يه جائي نيگرش دار بازش نكنيا آقا رضا و خانمش طبقه بالاي ما ميشستن . هميشه كارشون دعوا بود چند بار از من خواسته بود كه راض خوشبختيم و بهش بگم من فقط بهش مي گفتم آدم باش ولي انگار ديگه صداشون نمي اومد تا شب سالگرد ازدواجمون من گل و شيريني و خريدم و اومدم خونه خانمم با تعجب گفت چه خبره بعد از شام كه همه دور هم جمع بوديم گفتم خوب حال عزيز دل من مي ره كادوئي رو كه بهش دادم مياره تا همگي بازش كنيم خانمم گفت اونكه مال آقا رضا بود من با تعجب گفتم خوب منم آقا رضا هستم زد رودستش و گفت ولي من همون روز دادم خانمش آخه مي خواست بره قهر شب افروز19/2/90
|