معنای عشق و زوایای بیشمارشمعنای عشق و زوایای بیشمارش عشق یعنی امید ، یعنی صبر عشق یعنی کینه به دل نگرفتن ، بخشیدن عشق یعنی دریای محبتِ بیکران عشق یعنی ازخود، گذشتن وخود را ندیدن ومحوِمعشوق شدن و حل شدن در یار عشق یعنی زلال بودن عشق یعنی موزون بودن عشق یعنیدیوانه وار پرستیدنِ محبوب عشق یعنی در تنگنای زیستن ، شاد بودن و لذت بردن عشق یعنی همراهی ، یعنی محترم شمردنِ هم ، یعنی سخا عشق یعنی ستایش خالصانه ی معبود ، اُسوِه میخواهید ؟ احمد عشق یعنی بزرگواری و عدالت ، اُسوِه میخواهید ؟ علی عشق یعنی پاکیِ بی انتها ، اُسوِه میخواهید ؟ زهرا عشق یعنی حُسنِ رویاییِ به واقعیت پیوسته ، و اُسوِه اش : حسن عشق یعنی جان را با دو دستِ احترام ، خاضعانه به دلدارهدیه کردن به شهادتی بی باکانه ، یعنی تکرار کلام حق به تلاوتی سیری ناپذیر، حتی با سَری بی تن به روی نی ، و اُسوِه اش : حسین عشق یعنی عبادتی خالصانه به سجده ای خاضعانه ، و اُسوِه اش : سجاد عشق یعنی دانسته وعالمانه دیوانه ی یار شدن ، و اُسوِه اش : باقر عشق یعنی صادقانه رهبری کردنِ دل ، و اُسوِه اش : صادق عشق یعنی خشمگین نشدن حتی در بدترین و خوفناک ترین لحظه ها ، و اُسوِه اش : کاظم عشق یعنی رضا به رضای دلداردادن ، و اُسوِه اش : رضا عشق یعنیتقوا و پاکدامنی، یعنی جزخوبی و نیکی انجام ندادن ، و اُسوِه اش : تقی عشق یعنیعجین شدن با نیکوکاری و رمیدن ازحتی کوچکترین گناه ازخوفِ دل آزردگیِ یار، بسانِ نقی عشق یعنی سرداریِ سپاه ایمان ودرعین حال سربازِمطیع و دلارام به دلداربودن ، و اُسوِه اش : عسگری عشق یعنیهدایت و نجات ، و اُسوِه اش : مهدی عشق یعنی اعضای بدن را به دقایقی به امیدِ لبخند یار، به دوست هدیه دادن، یعنی وفا، واُسوِه اش :عباس عشق یعنی در دلِ بلا بودن و جز زیبایی ندیدن ، و اُسوِه اش : زینب عشق یعنی اشتیاقِ دیدار، اشتیاق و نشاطِ جوانی داشتن، ولی اگرلازم شد برای یارمُردن ، بسانِ علی اکبر عشق یعنی عطشِ دیدار، معصومانه پروانه شدن به آتشِ شمعی که وجود را خاکسترمیکند ، به پاکیِ دست و پا زدن درخون ، درمیانه ی پاکی های کودکانه ، همچون علی اصغر عشق یعنی مرگ را شیرین تر ازعسل دانستن ، و اسوه اش قاسم عشق یعنی درصحرای بیکران، اسیرشدن وتا همیشه ازعفت وحیای خود دفاع کردن، بسانِ سکینۀ آرام عشق یعنی باب الحوائج شدن ، حتی درسه ساله گی ، بسانِ رقیه عشق یعنی پیامِ عاشقانه ی معشوق را به خیل بی انتظاران رساندن ، و اُسوِه اش : مسلم عشق یعنی سرهای عاشقی که ، زودترازبدن ، بسوی یار شتافتند ، و اُسوِه اش : دو طفلان مسلم عشق یعنی وفاداری تا لحظه ی آخر، و اُسوِه هایش : شهدای کربلا عشق یعنی فهمیدنِ معنای اذان ، و اُسوِه اش : بِلال عشق یعنی والاترین مرتبه ی ایمان یک فردِ مسلمان ، و اُسوِه اش : سلمان عشق یعنی دلِ معشوق را شاد کردن با دفاع ازحق و تلاش برای استقرارِعدالت ، و اُسوِه اش : ابوذر عشق یعنی حکمرانی ، بدون چشمداشت ، و اُسوِه اش : مالک اشتر عشق یعنی آزادگی ، و توبه درصورتیکه خطا کردی ، و اسوه اش : حر عشق یعنی صبر و تحملِ آکنده به امید ، و اُسوِه اش : ایوب عشق یعنی ناله و انابه و توبه ، حتی درحال گرفتاربودن درکام نهنگِ دریای عمر، و اُسوِه اش : یونس عشق یعنی گاوی از طلا " که پُر از دنیاست " را در شراره های آتش ذوب کردن و به ناکجا ریختن ، و اُسوِه اش : موسی عشق یعنی ناله ای درتاریکیِ شب ، و از فرطِ دنیای نامحرم ، سررا به چاه بردن و از تهِ دل گریستن عشق یعنیمادرشهیدی که سرِ پسرشهیدش را که دشمن بسویش پرت کرده ، به پرتابی برمیگرداند و فریاد برمی آورَد : مرام ما اینست که ، هدیه ای که داده ایم را پس نمی گیریم عشق یعنی تنی که دردنیا به نیکی عمل میکند و فکری که حاضر به فراموش کردنِ آخرت نیست عشق یعنی علاوه بر گره گشایی از گرفتاریِ نیازمندان ، ترغیب دیگران به این مهم عشق یعنی اسلام ، یعنی مسلمان ، یعنی تسلیم عشقیعنی توحید ، یعنی معاد ، یعنی رسالت، یعنی امامت ، یعنی عدل عشق یعنی فرشته شدن عشق یعنی تنها برای دلدار زیستن ، یعنی همنشینیِ لحظه به لحظه با یار و همیشه به یادِ یار بودن عشق یعنی ازشدتِ میل ، دلبرانه به دلبرانه های یار، خیره ماندن و پلک نزدن عشقیعنیتنی که ازشدت میل به یار، چون شمع آب میشود عشقیعنیسوختن درآتشِ عشقِ معشوق ، بمانند ماجرای شمع و پروانه ، گرچه شمع، بی رحم جلوه کند عشق یعنی مادر، یعنی پدر عشق یعنی رسولِ دلها، که وقتی مزاحم هرروزه براندام مبارکش ناپاکیها را نمیریزد احوالش را میپرسد و وقتی متوجه میشود که بیمارست به عیادتش میرود تا دل بی کینه اش را باخود به ارمغان ببرد عشق یعنی پشیمانی به دل و ازگناهِ عدم حضور، ازگناهِ بی فکری، ازگناهِ پرجرمی ، هردم گریستن عشق یعنی توبه ی نصوح عشق یعنی تقرب به خدا عشق یعنی تمنای رسیدن به خانه ی خدادرلحظه لحظه ی دنیا وآخرهم نرسیدن، ویکباره بامرگ به آغوشِ پِرامنیت نورِخودِ خدا رسیدن ، یعنی مادرم مادرم که از فرطِ راضی بودن به رضای دلدار ، نام راضیه پسندیده ی آن مقامِ شامخِ بندگیِ الله و قطعاً مقامِ ارجمندِ مادری اش بود. بهمن بیدقی 85/10/27
|