شعرناب

معنای عشق و زوایای بیشمارش

معنای عشق و زوایای بیشمارش
عشق یعنی امید ، یعنی صبر
عشق یعنی کینه به دل نگرفتن ، بخشیدن
عشق یعنی دریای محبتِ بیکران
عشق یعنی ازخود، گذشتن وخود را ندیدن ومحوِمعشوق شدن و حل شدن در یار
عشق یعنی زلال بودن
عشق یعنی موزون بودن
عشق یعنیدیوانه وار پرستیدنِ محبوب
عشق یعنی در تنگنای زیستن ، شاد بودن و لذت بردن
عشق یعنی همراهی ، یعنی محترم شمردنِ هم ، یعنی سخا
عشق یعنی ستایش خالصانه ی معبود ، اُسوِه میخواهید ؟ احمد
عشق یعنی بزرگواری و عدالت ، اُسوِه میخواهید ؟ علی
عشق یعنی پاکیِ بی انتها ، اُسوِه میخواهید ؟ زهرا
عشق یعنی حُسنِ رویاییِ به واقعیت پیوسته ، و اُسوِه اش : حسن
عشق یعنی جان را با دو دستِ احترام ، خاضعانه به دلدارهدیه کردن به شهادتی بی باکانه ،
یعنی تکرار کلام حق به تلاوتی سیری ناپذیر، حتی با سَری بی تن به روی نی ، و اُسوِه اش : حسین
عشق یعنی عبادتی خالصانه به سجده ای خاضعانه ، و اُسوِه اش : سجاد
عشق یعنی دانسته وعالمانه دیوانه ی یار شدن ، و اُسوِه اش : باقر
عشق یعنی صادقانه رهبری کردنِ دل ، و اُسوِه اش : صادق
عشق یعنی خشمگین نشدن حتی در بدترین و خوفناک ترین لحظه ها ، و اُسوِه اش : کاظم
عشق یعنی رضا به رضای دلداردادن ، و اُسوِه اش : رضا
عشق یعنیتقوا و پاکدامنی، یعنی جزخوبی و نیکی انجام ندادن ، و اُسوِه اش : تقی
عشق یعنیعجین شدن با نیکوکاری و رمیدن ازحتی کوچکترین گناه ازخوفِ دل آزردگیِ یار، بسانِ نقی
عشق یعنی سرداریِ سپاه ایمان ودرعین حال سربازِمطیع و دلارام به دلداربودن ، و اُسوِه اش : عسگری
عشق یعنیهدایت و نجات ، و اُسوِه اش : مهدی
عشق یعنی اعضای بدن را به دقایقی به امیدِ لبخند یار، به دوست هدیه دادن، یعنی وفا، واُسوِه اش :عباس
عشق یعنی در دلِ بلا بودن و جز زیبایی ندیدن ، و اُسوِه اش : زینب
عشق یعنی اشتیاقِ دیدار، اشتیاق و نشاطِ جوانی داشتن، ولی اگرلازم شد برای یارمُردن ، بسانِ علی اکبر
عشق یعنی عطشِ دیدار، معصومانه پروانه شدن به آتشِ شمعی که وجود را خاکسترمیکند ،
به پاکیِ دست و پا زدن درخون ، درمیانه ی پاکی های کودکانه ، همچون علی اصغر
عشق یعنی مرگ را شیرین تر ازعسل دانستن ، و اسوه اش قاسم
عشق یعنی درصحرای بیکران، اسیرشدن وتا همیشه ازعفت وحیای خود دفاع کردن، بسانِ سکینۀ آرام
عشق یعنی باب الحوائج شدن ، حتی درسه ساله گی ، بسانِ رقیه
عشق یعنی پیامِ عاشقانه ی معشوق را به خیل بی انتظاران رساندن ، و اُسوِه اش : مسلم
عشق یعنی سرهای عاشقی که ، زودترازبدن ، بسوی یار شتافتند ، و اُسوِه اش : دو طفلان مسلم
عشق یعنی وفاداری تا لحظه ی آخر، و اُسوِه هایش : شهدای کربلا
عشق یعنی فهمیدنِ معنای اذان ، و اُسوِه اش : بِلال
عشق یعنی والاترین مرتبه ی ایمان یک فردِ مسلمان ، و اُسوِه اش : سلمان
عشق یعنی دلِ معشوق را شاد کردن با دفاع ازحق و تلاش برای استقرارِعدالت ، و اُسوِه اش : ابوذر
عشق یعنی حکمرانی ، بدون چشمداشت ، و اُسوِه اش : مالک اشتر
عشق یعنی آزادگی ، و توبه درصورتیکه خطا کردی ، و اسوه اش : حر
عشق یعنی صبر و تحملِ آکنده به امید ، و اُسوِه اش : ایوب
عشق یعنی ناله و انابه و توبه ، حتی درحال گرفتاربودن درکام نهنگِ دریای عمر، و اُسوِه اش : یونس
عشق یعنی گاوی از طلا " که پُر از دنیاست " را در شراره های آتش ذوب کردن و به ناکجا ریختن ،
و اُسوِه اش : موسی
عشق یعنی ناله ای درتاریکیِ شب ، و از فرطِ دنیای نامحرم ، سررا به چاه بردن و از تهِ دل گریستن
عشق یعنیمادرشهیدی که سرِ پسرشهیدش را که دشمن بسویش پرت کرده ، به پرتابی برمیگرداند و فریاد برمی آورَد : مرام ما اینست که ، هدیه ای که داده ایم را پس نمی گیریم
عشق یعنی تنی که دردنیا به نیکی عمل میکند و فکری که حاضر به فراموش کردنِ آخرت نیست
عشق یعنی علاوه بر گره گشایی از گرفتاریِ نیازمندان ، ترغیب دیگران به این مهم
عشق یعنی اسلام ، یعنی مسلمان ، یعنی تسلیم
عشقیعنی توحید ، یعنی معاد ، یعنی رسالت، یعنی امامت ، یعنی عدل
عشق یعنی فرشته شدن
عشق یعنی تنها برای دلدار زیستن ، یعنی همنشینیِ لحظه به لحظه با یار و همیشه به یادِ یار بودن
عشق یعنی ازشدتِ میل ، دلبرانه به دلبرانه های یار، خیره ماندن و پلک نزدن
عشقیعنیتنی که ازشدت میل به یار، چون شمع آب میشود
عشقیعنیسوختن درآتشِ عشقِ معشوق ، بمانند ماجرای شمع و پروانه ، گرچه شمع، بی رحم جلوه کند
عشق یعنی مادر، یعنی پدر
عشق یعنی رسولِ دلها، که وقتی مزاحم هرروزه براندام مبارکش ناپاکیها را نمیریزد احوالش را میپرسد
و وقتی متوجه میشود که بیمارست به عیادتش میرود تا دل بی کینه اش را باخود به ارمغان ببرد
عشق یعنی پشیمانی به دل و ازگناهِ عدم حضور، ازگناهِ بی فکری، ازگناهِ پرجرمی ، هردم گریستن
عشق یعنی توبه ی نصوح
عشق یعنی تقرب به خدا
عشق یعنی تمنای رسیدن به خانه ی خدادرلحظه لحظه ی دنیا وآخرهم نرسیدن، ویکباره بامرگ به آغوشِ پِرامنیت نورِخودِ خدا رسیدن ، یعنی مادرم
مادرم که از فرطِ راضی بودن به رضای دلدار ، نام راضیه پسندیده ی آن مقامِ شامخِ بندگیِ الله و قطعاً مقامِ ارجمندِ مادری اش بود.
بهمن بیدقی 85/10/27


2