داستان زندگی من - قسمت دوم باورش سخت بود . سیلی محکمی بر صورتم نواختم تا اگر این نیز یک رویاست ، تنهایم بگذارد اما ، خواب نبود . واقعیت داشت . سنگینی حضورش کاملا حس می شد . - حامی ؟ کی بود ؟ چکار داشت ؟ این را مادر می پرسید که متوجه حضورم درون خانه شده بود + یکی از دوستام بود مادر کمدها را برای یافتن لباسی مناسب زیر و رو کردم . پیراهن یاسی و شلوار کتان سورمه ای بهترین گزینه بود . می دانستم عاشق این دو رنگ است مخصوصا اگر ترکیب آن را در تن پوشی بر تنم ببیند . + من دارم میرم بیرون زود بر میگردم - به سلامتی . چه عجب تو پات ُ از در ِ این خونه می خوای بذاری بیرون . خیر باشه ؟ در ضمن نون یادت نره . امشب آشپز این خونه تویی + چشم مادر نگران نباش بوسیدمش و از خانه خارج شدم . بیرون در ایستاده بود . نگاهم به رخسار ماه گونه اش افتاد . متوجه حضورم شد + من حاضرم . بریم لبخندی سرد تحویل چشمانم داد . انگار منتظر ِ شنیدن جمله ی زیباتری بود. تا آن پارک راه زیادی نبود . نمی دانم قابل تصور هست یا نه تمام لحظه هایی که مدتها در انتظارشان سوخته و دم بر نیاورده بودم . قدم به قدم ، دوشادوش هم در کوچه ای بن بست . عطر حضورش همه ی کوچه را در بر گرفته بود . آهسته گام بر می داشت . با طمانینه . با وقار اما ، صدای قدم هایش خسته بود . می ترسیدم لب از لب وا کنم حرفی در جواب بگوید همه ی جان مرا بسوزاند . می ترسیدم واژه ها را به یاری بطلبم رویم را زمین بیاندازند و جوابم کنند . ترجیح دادم حال که او لب هایش را بسته من هم دلم را نگاه دارم تا زمان خودش دق الباب کند . - رسیدیم . هرجا راحتی بگو همونجا بشینیم + برام فرقی نمیکنه . هرجا شما راحت تری و چه دروغ بزرگی . دلم می خواست جای همیشگی را نشانش دهم بگویم آنجا تا بداند همه ی لحظه های نبودنش را زیر آن بید مجنون به انتظار نشسته ام. - اون گوشه چطوره ؟ زیر اون درخت کاج + خوبه . کسی هم نیست . راحت تر میشه حرف زد زهی خیال باطل . کدام راحتی ؟ هرچه در دل داشتم تا به وقت دیدار برایش بازگو کنم از خاطرم رفته بودند . زبان در دهان نمی چرخید همچو چشمان که توان ِ رویارویی دوباره را نداشتند . سکوت کردم تا بتوانم اولین واژه از لبان زیبایش را به تماشا بنشینم . این داستان ادامه دارد
|