سخن من خداوندا تنها لطف عمیم تو بود که مرا توفیق دادی و بر زبان و قـلمـم نیـروی آفریننـدگی بخشیـدی تـا دردهـای روح گدازم را به واژه هایم ببخشم. به شعرم عشق می ورزم که بازگو کننده ی درد ها خروش ها ، غم ها و شادی هایم بود ، به دنبال عشق دروغین نبودم و گمان نبردم که غیر از “غـم فراق” و “شـادی وصل” زیـر چتر آسمـان میـنـا رنـگ، غـم و شادی دیگری نیست ... بدون اراده دَم از عشق نزدم و شبستان دلـم از محبوبی شمع قامت تُهی نبود. خرسنـدم که بـر در سـرای ردیـف و قافیـه بنـدگی و دریوزگی نکردم و گـدای اندیشـه و درویـش لفظ دیـگران نبودم و این کلمات بودند که چون بنـده ای گـوش به فرمان ، آماده ی خدمت بودند. پروردگارا ، سر تسلیم و بندگی بر آستان مهر آفرینت می سایم که هر چه دارم از لطف و کرم توست . بارالها به شعـرم زنـدگی و بر اندیـشه ام تـابندگی ببخشای. امیـر محمدی زمستان 1391
|