شعرناب

سکولاریسم یا بی سوادی تاریخی

متأسفانه عدم داشتن سواد تاریخی و ناآگاهی از سیر تطوّر رویدادهای مهم جوامع غربی و عدم شناخت جامعه شناسی تاریخی جوامع که نیازمند مطالعات گسترده ای برای ریشه یابی علل و عوامل جریان های برآمده از دلِ رویدادها هست سبب میشه تا عده ای به اصطلاح روشنفکر با حفظ کردن چند ایسم و لغت غربی دادِ اندیشه و تفکر سر بدن بدون اینکه به پیش زمینه های تاریخی شکل گیری رویدادها در جوامع مختلف توجه کنن.یقینا این رویکردهای سطحی و ابتدایی از منظر مطالعات آکادمیک مردود هست و این نظرات سطحی و عدم روش شناسی علمی و تحقیقی اسباب ریشخند پژوهشگران رو فراهم میکنه.
استعداد و آمادگی متون مقدّس وآیاتعهد جدید، گفته‌های حواریان، فقدان نظام سیاسی در مسیحیّت، سیره نظری و عملی کلیسای سنّتی، جزمیّت افراطی و بی دلیلِ سران کلیسا در قرون وسطی، و رفتار خشن آنان نسبت به مخالفان، و دخالت مستبدّانه در شؤون اجتماعی و حکومتی، همراه با فساد مالی و اخلاقی و دنیا زدگی افراطی، ناتوانیِ نظام معارفی کلیسا از پاسخ به شبهات و پرسش‌های کلامی و فلسفی، پیدایش رنسانس و نهضت رفرمیسم (اصلاح دینی)، و جنبش و تفکّر اومانیستی، ظهور جنبش فکری روشنگری، رشد علمو صنعت، گسترش روحیه علم گرایی و شیوع عقلانیّت ابزاری و تفکّر عقل بسندگی، و ظهور لیبرالیسم و جوامع لیبرالی، از جمله عوامل تبلور و تکامل گرایش سکولاریسم و فرایند سکولاریزاسیون در مغرب زمینهستند.
متفکّران فراوانی به اجتماعی بودن دین اسلام و قیاس ناپذیریِ آن با سرنوشت مسیحیّت تصریح کرده‌اند. جلال آل احمد در این باب می‌گوید: «دلیل دیگر آن لامذهبی‌ها این بود که مسیحیّت برای اداره امور معاش مردم راهی نداشت،. . . امّا اسلام و بویژه تشیّع. . . در همه آنها فراوان قانون گذارده است». اقبال لاهوریمی‌گوید: «چنین چیزی (رویکرد سکولار) در اسلام روی نخواهد داد، چه اسلام از همان آغاز، دین اجتماعی و کشوری بوده است». دکتر شریعتی معتقد است، دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست. وی جدایی دین از دنیا را القای استعمارمی‌داند که توسّط روشنفکرانِ دارای عدم سواد تاریخی درداخل تکرار می‌شود.
بسیاری از متفکّران دیگر، نظیر پروفسور گارون، حامد الگار، عبدالعزیز ساشادینا، محمّد نقیب عطاس و. . . نیز به قابل قیاس نبودن اسلامو مسیحیّت در این جهت تذکّر داده است. همچنین جامعه شناسان برجسته‌ای در غربِ معاصر، همچون تلکوت پارسونز، رابرت بلا، میلتون ینگر، اشتارک، بینبرگ و دیوید مارتین نیز بر این نکته تاکید دارند که سکولاریزاسیون، پدیده‌ای عام و فراگیر و جهان شمول نیست و نباید آن را امری اجتناب ناپذیر دانست.
علاوه بر قیاس ناپذیری اسلام و مسیحیت در بسیاری از جهات، و گذشته از این که سکولاریسم بیش از آن که مستند به دلیل باشد، علل و عوامل اجتماعی در بروز آن نقش آفریده است، با این همه، ادلّه‌ای که سکولاریست‌ها _ امروزه _ برای شمول ‌اندیشه خود اقامه می‌کنند، حتّی از زاویه نگاه برون دینی نیز دچار مشکلات است. اساساً سکولاریسم نظریه‌ای است که به لحاظ علمی تنقیح کافی در آن صورت نگرفته است و مبانی و اصولی _ چون عقل بسندگی و علم گرایی و فرد گرایی _ که این نظریّه بر آنها استوار است در دوران جدید سخت دچار چالش و تردیدو بحران است. یأسو نومیدی از علم گرایی و خردانسانی، و حتّی گریز از آن و انکار عقیده به «پیشرفت» (Progress) در دوران جدید حاکی از همین واقعیّت است.
با چنین اوصافی نمی‌توان با تعمیم بخشی نظریّه سکولاریسم و عقلانیّت آن جریان سکولاریزاسیون را در همه جوامع، امری محتوم و اجتناب ناپذیر و به مثابه یک جبر تاریخ پنداشت؛ و آن را به عنوان یک نسخه بی بدیل و علاجبخش توصیه کرد.


1