شعرناب

رويا

رويا...
موهای ژولیدهمرویصورتمسایهانداختهبودهندزفریتویگوشم،غرقگوشکردنبهسلکشنرویابودمکه وقتایتنهاییترجیحمبود،مثلهمیشهموقعپیادهرویموزاییکهایمسیرویکیدرمیونردمیکردموفقطحواسمبود پامولبهیموزاییکانزارماینطوریانگارمسافتبیشتریروباهرقدممطیمیکردم،
حسکردمیهنفردارهسایهبهسایهموگاهیهمپابهپامتو‌پیادهروقدمبرمیداره
توجههینکردمامایکمکهگذشتصدامکرد، باخودمگفتم شایداشتباهمیکنمصدایموزیکرویکمآوردمپایینشنیدمکهدارهمیگه :-رویا...
برگشتمبهسمتش،نشناختمکیه،صدایموزیکروقطعکردمیهجورعجیبینگاممیکرد،
-"منمرویاچطورممکنهمنونشناختهباشی!؟"
مگهمیشهباورمنمیشد
اصلنیادمنمیومدآخرین بارکیدیدهبودمش
خودشبودچهرهشچقدرجاافتادهترو‌مردونهترشدهبودامامثلهمونموقعهابایهظاهرشیکوآراستهوبویادکلنیکهازچندمتریمشاموپرمیکرد.
بازمتردیدداشتم،گفتم:
_"توکجا؟اینجاکجا؟"
سرشوتکوندادوگفت:
-"دنیاخیلیکوچیکهمنمهیچوقتفکرشونمیکردمیهروزیبازم ببینمت."
گفتم:"-حالتچطوره؟کیبرگشتی؟؟
چهخبرازرفیقو‌همکلاسیدبیرستانیمن؟ سیماکجاست؟شنیدهبودمزندگیخیلیخوبیدارینباهم.خیلیوقتهدیگه توفضای مجازیهیچردیازتنیستو..."
پشتسرهمسوالمیکردمدلمنمیخواستاسترسوشوقدرونمروباسکوتممتوجهبشه.
انگارمیخواستموانمودکنمهیچیازاتفاقایاونسالهایادمنمونده،اینکهخانوادهشچطوریگذاشتنشلایمنگنهتاباسیما همکلاسیمنوتنهادخترتو‌یفامیلشونکهاونروزادیوونهوارعاشقبهروزبودازدواجکنه،
آخهپزشکابخاطربیماریسیما ازشقطعامیدکردهبودنوهمهیجوراییمیخواستنبهاولینو‌آخرینآرزوشکهبدستآوردنبهروزبودبرسه.
تماماونروزاتوچندثانیهجلویچشماممرورشد روزاییبهروزالتماسمیکردمنتظرشبمونم و مرتب میگفت من بجز تو با هیچ دختری خوشبخت نمیشمواینکهبعدها شنیدمباسیمابرایادامهدرمانرفتنآمریکا.
گاهیهمجستهگریختهیهگوشممیرسیدکهقرارنیستدیگهبرگردنوسیمابهدرمانهاجوابداده و حالش بهتره.
حالادیگهخیلیچیزاعوضشدهبود...
ديگه منم رویایاونروزانبودمزندگیخودموداشتموراضیبودم، وتااونلحظهفکرمیکردمهمهچیزوفراموشکردم!!!
بهروزاما...یهطوریکهانگارهیچکدومازحرفامونشنیدهفقطنگاممیکرد.تنهاشنیدمکهدرجوابسوالایپشتسرهممنگفت: -"چقدرحرفزدناتعوضشدهلعنتی..."
یهونزديكترشدصورتموبادستاشقابگرفتنگاهمبانگاهشیکیشد...
خیرهشدهبودبهچشمام،تونگاهشطوفانبودویجورعجیبیداشتمنروهمویرانمیکرد
ترسیدهبودمنمیدونستمچیبایدبگم،
مثلیهمجسمهیایهجسمیخزدهنگاشمیکردمگفتم:_"حواستهستچیکارداریمیکنی؟دیوونهشدی؟!"
کهتوهمونوضعیتفقطگفت:-"سیمازندهس،
اینمنمکهسالهاستمردهم"
وحشتزدهزلزدمبهصورتشنفسمبهشمارهافتادهبودچیدارهمیگه؟مگهامکاندارهآخه!
یهوازخوابپریمقلبمداشتازسینهمبیرونمیزدانگاریهمسیرچندکیلومتریروبیوقفهدویدهبودم پلکهاموچندباررویهمفشاردادمتامطمئنشمخوابنیستم،
بیداربودمولی؛
هنوزمشاممپربودازبویعطرش...
هینکردمامایکمکهگذشتصدامکرد، باخودمگفتم شایداشتباهمیکنمصدایموزیکرویکمآوردمپایینشنیدمکهدارهمیگهرویا...
برگشتمبهسمتش،نشناختمکیه،صدایموزیکروقطعکردمیهجورعجیبینگاممیکرد-"منمرویاچطورممکنهمنونشناختهباشی!؟"
مگهمیشهباورمنمیشد
اصلنیادمنمیومدآخرین بارکیدیدهبودمش
خودشبودچهرهشچقدرجاافتادهترو‌مردونهترشدهبودامامثلهمونموقعهابایهظاهرشیکوآراستهوبویادکلنیکهازچندمتریمشاموپرمیکرد.
بازمتردیدداشتم،گفتم:
_"توکجا؟اینجاکجا؟"
سرشوتکوندادوگفت:
-"دنیاخیلیکوچیکهمنمهیچوقتفکرشونمیکردمیهروزیبازم ببینمت."
گفتم:"-حالتچطوره؟کیبرگشتی؟؟
چهخبرازرفیقو‌همکلاسیدبیرستانیمن؟ سیماکجاست؟شنیدهبودمزندگیخیلیخوبیدارینباهم.خیلیوقتهدیگهتو‌فضایمجازیهیچردیازتنیستو..."
پشتسرهمسوالمیکردمدلمنمیخواستاسترسوشوقدرونمروباسکوتممتوجهبشه.
انگارمیخواستموانمودکنمهیچیازاتفاقایاونسالهایادمنمونده،اینکهخانوادهشچطوریگذاشتنشلایمنگنهتاباسیماهمکلاسیمنوتنهادخترتو‌فامیلشونکهاونروزادیوونهوارعاشقبهروزبودازدواجکنه
آخهپزشکابخاطربیماریسیما ازشقطعامیدکردهبودنوهمهیجوراییمیخواستنبهاولینو‌آخرینآرزوشکهبدستآوردنبهروزبودبرسه.
تماماونروزاتوچندثانیهجلویچشماممرورشد اینکهبهروزالتماسمیکردمنتظرشبمونم، واینکهبعدها شنیدمباسیمابرای ادامهدرمانرفتنآمریکا
گاهیهمجستهگریختهیهگوشممیرسیدکهقرارنیستدیگهبرگردنوسیمابهدرمانهاجوابداده.
حالادیگهخیلیچیزاعوضشدهبود...
منمرویایاونروزانبودمزندگیخودموداشتموراضیبودموتااونلحظهفکرمیکردمهمهچیزوفراموشکردم!!!
بهروزاما...یهطوریکهانگارهیچکدومازحرفامونشنیدهفقطنگاممیکرد.تنهاشنیدمکهدرجوابسوالایپشتسرهممنگفت: -"چقدرحرفزدناتعوضشدهلعنتی..."
یهونزديكترشدصورتموبادستاشقابگرفتنگاهمبانگاهشیکیشد...
خیرهشدهبودبهچشمام،تونگاهشطوفانبودویجورعجیبیداشتمنروهمویرانمیکرد
ترسیدهبودمنمیدونستمچیبایدبگم
مثلیهمجسمهیایهجسمیخزدهنگاشمیکردمگفتم:_"حواستهستچیکارداریمیکنی؟دیوونهشدی؟!"
کهتوهمونوضعیتفقطگفت:-"سیمازندهس،
اینمنمکهسالهاستمردهم"
وحشتزدهزلزدمبهصورتشنفسمبهشمارهافتادهبودچیدارهمیگه؟مگهامکاندارهآخه!
یهوازخوابپریمقلبمداشتازسینهمبیرونمیزدانگاریهمسیرچندکیلومتریروبیوقفهدویدهبودم پلکهاموچندباررویهمفشاردادمتامطمئنشمخوابنیستم
بیداربودمولی؛
هنوزمشاممپربودازبویعطرش...


2