دلنوشتهارام بودی وقتی برایم عشق را ترجمه کردی مرا به دهکده قلبت فراخواندی به کلبه ای که در کناره چشمه ی قلبت بنا کردی اه... چه می نواختند ستاره های آسمانت ترانه ی عشق وجادوی نگاهت رام می کرد اسب سرکش قلبم را دستان قلبم را ارام گرفتی تا کلبه ی تنهایی ات را آذین کنی به یاس های احساسش می دانی؟ آنشب، آن لحظه... خدا هم عشق می رقصید وقتی که قلب من و تو یگانگی را تجربه کرد ومن تمام هستیم را به دستان قلب تو بخشیدم جوانه زد به بارش نگاهمان حس دوست داشتن و زندگی را زندگی بخشید من و تو آبیاری کردیم به جاری احساسمان جوانه را تا تنومند شد یادت هست چگونه می لرزید نهال عشقمان از نسیم حالا هیچ تند بادی ان را خم نخواهد کرد وتو در من، و من در تو ریشه بسته ایم و آغوش قلبم بستر مهر قلب خسته ی تو یادت هست سکوتت پر از فریاد بود وقتی که با واژه هایت نشانه می گذاشتی دوست داشتنم را تا من رد قلبت را در مسیر غزلهایت پیدا کنم وقتی خاطره سپید عاشقانه ات را بر قلبم حک کردی لنگه کفش احساست فقط برپای قلب من اندازه بود وحالا من ملکه قلبت شده ام سوار بر کالسکه عشق تا بی نهایت خواهیم تاخت
|