عواقبِ آفریدنعواقبِ آفریدن وقتی هنری می آفرینید، باید منتظرِعواقبِ آنهم باشید . اولین اش هجومِ اگرنگویم عقرب گون، حشره وارِ عقایدی ست که با عقاید شما جور نیامده و به مذاقشان خوش نیامده و اصلاً شاید برای بالا بردنِ خودشان و لِه کردنِ شما و پائین کشیدن تان از اوجِ آفرینش ، ازهیچ تلاشی کوتاهی نمی کنند . همین زنده بودنِ هنرمند ، در جوامعِ کوته فکر ، نقص بحساب می آید و مُرده بودنِ هنرمند ، امتیازی محسوب میشود وتأیید کننده ی این سخن ، اینست که اکثرِهنرمندان بعد ازمرگشان مؤفقیتی کسب کرده اند وقتی آثارِ زیبای ونگوک را میبینم ، و به یاد می آورم که او در زندگیِ اندوهبارش تنها یک تابلو فروخت (آنهم به توسطِ برادرمهربانش تئو) وآنهمه به سخره کشیده شدنش که با او دشمنی ها کردند، دلم میگیرد . اوکه وقتی باآنهمه کم لطفی مواجه شد گفت : باید صد سال بعد به دنیا می آمدم . تا حال فکر کرده اید که چرا هنرمندان کم عمرمیکنند ؟ شاید بخاطرِ اینست که آنان با انواعِ بی مِهری ها مواجه میشوند . اینرا در کنارِ این موضوع قرار دهید که آنها اکثراً کم توقع اند و آنهایی که پُرتوقع اند و گرانقیمت ، معمولاً به اندازه ی هنرمندانِ کم توقع ، هنرمند نیستند ، یا بَر و رویی دارند و یا پارتی و یا پُررویی ای که با تواضعِ هنرمندانه ی یک هنرمندِ اصیل ، بیگانه است . یکروز رفتم قطعه ی هنرمندانِ بهشت زهرا ، قبورِهنرمندان را ردیف به ردیف نگاه کردم ، تعجب کردم اکثرِآنان بین 30 تا 50 ساله بودند . آیا کسی دردشان را فهمید؟ شاید اپیدمیِ بیماریِ بی مِهری به هنرشان که با صدها امید خالقِ آن بوده اند راهیِ قبرشان کرد . و این گویای خیلی از واقعیت های تلخ است و کم لطفی هایی که به هنر و هنرمند میشود و انبوهِ جمعیت در تشعیع جنازه ی متواترِ هنر و ارج نهادن های دیرهنگامِ هنرمند ، واقعاً چه ارزشی دارد ؟ شاید حسد ، آنها را از کار بیکارشان کرد و آنان در یأس وخجالت ازنگاهِ خانواده ای که آنان نان آورشان بوده اند زغصه راهیِ قبر شدند . بارها خواسته ام که رازِ فوتِ زودهنگام شان را بدانم و بارها شنیده ام که آنها اکثراً معتادند ( به افیون ، به خَمر، مخصوصاً بارها نامِ حشیش را شنیده ام ) واقعیت را نمیدانم ولی میدانم حتی اگراینچنین هم باشد زد وبندها ، بازهم میگویم : بی مِهری ها و چه وچه وچه ، آنها را به ناامیدی میکشاند و نومیدی هم یعنی مرگ . من از خردسالی عاشقِ هنر بوده ام و بطورِفعال روحم را به لطفِ خدا در بهارش طراوتها بخشیده ام اما هیچوقت هنر را بعنوانِ شغل انجام نداده ام وعقیده ای هم به این کار نداشته ام . وقتی می بینم که سفره ی عقدی می چینند و درقبالش قیمتِ خونِ پدرشان را میگیرند و یا آرایشی و یا درقبالِ نوشته ای مسخره ، یا نقاشی ای سخیف و حتی به رمل و اصطرلابی دیگران را به بَه بَه و چَه چَه وامیدارند و بعد ازآن بازیگرِ تئاتری را می بینم که چند روز با تلاشی چشمگیر و تلاشی بی شائبه بازی میکند و چند برابر آن روزها بی بیمه وپشتگرمی کارِ دائمی ای را هم نمیتواند برگزیند، بدلیلِ اینکه اگر او را خواستند باید بیاید وگرنه کار مالِ دیگری میشود ، ازاینهمه برزخ زندگی ای که خیلی وقتها ناشی ازعشقی بی سامان به هنرست ، دلم میگیرد . به نظرِمن همین خلقِ اندیشه ، همین خلقِ ایده ، همین که صفری را کسی به هست بکشانَد به خودیِ خود ارزشمندست و با هیچ ارزشِ مادی ای برابری نمیکند . نقد و تصحیح و بزک آثارهم هیچوقت با خَلقِ آن برابری نمیکند ، حتی درحد و حدودِ آنهم نیست . سربرآوردنِ جوانه ها و نهالِ و بعدهم به بارنشاندنی زیبا ، ازهیچ ، تا اثری والا ، کارِ هرکس نیست و تنها کارِ یک هنرمندست و بس . واگر تعداد آثار زیاد باشد، دیگر سازنده ی آن به نوعی کارش خلق کردنست و بسیار قابلِ احترام . به نظرمن ارزشِ هرآفریده ی هنری به اندازه ای ست که هنرمند ، درقبالِ آن بتواند از اثرش چشم بپوشد و ازدستش بدهد ودیگرنداشته باشدش، مثلِ تابلویی هنری، فرشِ ارزشمندی خودبافته، ظرفی خود ساخته ، که درآن هردم به عشقی پرداخته . برای همین هم هست که خالقینِ آثارِ باشکوه ، جز به نمایشی دائمی در موزه رضا نمیدهند . چون اصلاً مبلغی برآن متصور نیست . ولی با به چالش کشیدنش از سوی بعضی غرض ورزانِ حسود ، هنرمند را داغون میکنند . معمولاً هم هنرمند، حساس است وهمه هم که توانِ جنگ ندارند ، پس ایست قلبی میکنند و جامعه ی هنری را به سوگِ خویش میکشاند . برای همین هم هست که خیلی ازهنرمندان فقط به آفریدنِ آثار بسنده میکنند و حوصله ی جدال و موضع گیریها و نبرد و دفاعیاتِ غیرضرورِ پس ازنشرِ آن آثار را ندارند وآثارشان در انباریِ خانه شان محکوم به دفن به زیرِ گرد وخاک است . و این در حالیست که معمولاً، آثاری مورد بی مِهری بیشتر قرارمیگیرند که تازه تر و بکرتر و به نوعی تکراری نیست . که آنچه نیمایوشیج کشید ، تنها خودش میداند و خدای خودش . همه این هنرها که میگویم ، شاملِ هنرهای تجسمی ، هنرقلم ، هنرِ نمایشی و ... است . ولی دراین میان ، بعضی ها بدونِ توجه به عواقبِ آفریدن ، یکریز هنری خلق میکنند و گوششان هم به بی مهری ها بدهکار نیست و پیش خود میگویند هرکه آثارم را دوست نداشت، نداشته باشد من که نباید به ناخوش آمدنِ عده ای بی هنر، ازهنرم چشم بپوشم . که یک زندگی دارم و یک فرصت و منهم که عطشِ خلق کردن دارم و این حال و احوالم را عشق است ، این اندیشه را میپسندم و بنظرم بسیار ارزشمندست . البته هرچه که راجع به هنرمیگویم ، هنرِ فاخرست که هنرِ سخیف را حتی درآن حد نمیدانم که لحظه ای ازآن سخن بگویم . اما با وجودِ یکعالمه کوته فکریِ اندیشه ها و بالغ نبودنِ افکار، درمقابلِ هرآفریدن، باید منتظرِ عواقب آنهم باشیم . شاید حتی لازم شود گالیله وار، درمجلسِ تعصب ها ، هنرِ انکار ناپذیری را انکار کنیم و دست به تقیه بزنیم . برای آنها که میخواهند آثارشان بازاری نباشند و بدنبالِ معنویت اند ، آنهم درمیانِ بی وجدان هایی که در کمینِ آثارِ خوبند که آنها را بربایند ، چاره هرچه باشد ، بی شک خلق نکردن نیست . پس یکریز به یاریِ خداوندِمهربان خلق میکنم تا اینکه بمیرم . که این طریقه ی اندیشیدن ، پُر ازامید است و، امید یعنی زندگی . بهمن بیدقی 1401/5/4
|