دلنوشته از عشق گفتی از دوست داشتن وقتی بهانه ی در زدنت را پرسیدم لباس تنهایت را شعر کردی تا مهربانی وسادگیم آن را بپوشاند وزخم خستگیت را، چه معصومانه به تصویرکشید دستان واژه هایت. سال هابودپنجره هایم نقش دیوار را به خود گرفته بودند آینه ام تنها سکوت چهره ای خاموش را به خاطر سپرده بود ومن برای حضورت تمام قوانین شهرمرا زیر پا گذاشتم حریم تنهاییم را شکستم وتقدسش را کنارزدم تا تیمار شَوَم زخم کهنه ات را هنوز مانده ام... مگر ندیدی آذین بستم به چراغ عشق تمام کوچه های قلبم را آه... ای... برگزید ه ی احساسم ! تو صاحب خانه ای شده ای که باغچه اش جز گل زیبای صداقت نرویاند ودستان بی ریای قلبم در گلدان های عشق جز محبت وپاکی نکاشت هنوز مانده ام... تنهایی تنها جایست که صداقت در ان موج می زند گوشه ی دنجی ست که هیچ کس برای رها کردنت نیامده وهیچ بودنی اندیشه ات را چاک نخواهد زد گران ترین داراییم، تنهاییم ،... ومن همه ی قداستش رابه تو بخشیدم هنوز مانده ام... ای برگزیده احساسم! نشسته ای در ارامشی عجیب ثانیه، ثانیه مرگ احساسم را طرح می کشی چه زیبا جلوه می کند برایت خاکستر باغچه ای که با تمام وجود باغبانیش کردم تا حضورت زیبا ترین حادثه ی قلبم باشد چه ابهتی داشت آمدنت! وتمام هستیم را مطیعکرد هنوز مانده ام... ومن بر مرگ لبخند خواهم زد زمانی که زیر چکمه ی نامهربانیت ویران شود شهری که با تمام عشق بنا کردم آه... هرگز قامت راست نخواهد کرد جوانی قلبم وشانه هایش زیر بار اندوه خاک را خواهند بوسید وهنوز، حضورت زیبا ترین حادثه قلبم! به قامتش سجده می کنم به تمام نیاز حتی در مرگی که برایم رقم زده ای، آهسته،آهسته... هنوز مانده ام... وحضورت زیبا ترین حادثه است...
|