*دلتنگیهای من*دلتنگی من! میدانم که میدانی کسی تو را درک نخواهد کرد و کسی نخواهد فهمید تو چه میگویی! این روزها، تنهایی را نیز، به دلتنگیهایت اضاف کن! گاهی درست آن زمان که با خود میگویی؛ تنهایی برای همیشه بارش را بسته و رفته... ناگهان، رختش را، در تنت میبینی! دلت قرص ِ قرص نمیگذارم آب از آب تکان بخورد! یادت که هست؟... ما به این ناگهان تنهاییها، خو کردهایم. *** دلتنگی من! طعم ِ تلخ ِ تنهاییها و دلتنگیهایت؛ طعم ِ تلخ ِ قهوهای سرد است که دور ریختنش را جایز میدانم. ولی چه کنم که نمیتوانم هیچ خاطرهای در بطنت، که عامل شکلگیریت شده، دور بریزم و فراموش کنم. چه بسا اگر اینگونه باشد؛ تو را نیز از دست خواهم داد. *** در خود فرو مرو! دلتنگی و تنهاییهات را همین جا، بلند بلند، جار بزن! کنارت خواهم بود و سراپا گوش خواهم شد. *** بگذار برای آرامش ِ قلبت، پیشنهادی بدهم! دلتنگی و تنهاییهایت را قاب کن! و در گوشهای از دیوار قلبت آویزان... مغزت سوت خواهد کشید اگر بگویم... در قاب ِ اجباری؛ دچار ِ حصار خواهند شد و هرگز با بغضی جهنمی سراغت را نخواهند گرفت مگر خود خواستار ملاقات آنها باشی... *شاهزاده* پ.ن دلتنگی و تنهایی اجازهی تکرار داشتند! دلشان تنگ بود. تنهایی ملتمسانه در گوشم گفت. حتی اگر تکرارمان، حشو شد، همین یکبار، بر ما ببخش و بگذار تکرار شویم. شاید با این تکرارها؛ اندوه تنهایی و دلتنگیمان کمی تا قسمتی ملایم، تسکین یابد! دلتنگی نزدیک شد؛ دستم را گرفت و فشرد. و من با اشاره چشمی، تکرارشان را، پذیرفتم!
|