شعرناب

عدم حضور ذهن...


بنام يكتاي بي همتا
بي شك جهان پيرامون را ناشناخته هاييست بيشمار....
ناشناخته هائي را كه مي توان بصورت سمعي،‌ بصري،‌ لامسه و ماسواي اين حواس درك نمود....
ياراي شناخت ما بر اين حواس شرط بر حضور است بدين معنا كه تمام قواي خود را هوشيار در آن زمان و بر آن نشان قرار دهيم....
چرا كه ذهن انسان فرّار است و بي افسار،‌ اين در حاليست كه ما در هر سو قرار گيريم او سعي در قرارگيري ماسواي ما خواهد داشت....
و شايد بارها تجربه شده باشد بر هر فرد كه نشاني را مي بيند،‌ ولي درك نمي كند،‌ مي شنود ولي گوش نمي كند،‌ لمس مي كند ولي درك نمي كند ... اينها همه نشان از عدم حضور ذهن و متمركز بودن حواس است چرا كه ذهن در آن زمان درگير پيش آمدهاي خود ساخته آتي يا پيش آمدهاي گذشته است يا به تفسيري گاه در اين سوء گاه بر آن سوء خواهد بود و اين نشأت گرفته از عدم كنترل آن است...


2