رنگین کمان مدتی ست جایت را درون سینه غم گرفته است. اما ، نوری در دلم روشن است وبه دادم می رسد که: نگران نباش ، همین نزدیکی هاست. شنیده ام با خودت لج کرده ای. پرندۀ مهاجرم، داری انتقام دیگران را از خودت می گیری؟ لج کردن خشم به همراه دارد، حیف تو نیست؟ کارت باریدن است ببار، آنگونه که رنگین کمان به بار آری، نه آنگونه که خانه خرابم کنی. باور کن محبت را از زمین آموختم. آتش بود خاک شد ، اما هنوز هم به گرد خورشید می گردد بدون این که ذره ای گلایه کند. در کنارم نیستی، بهتر که کور باشم تا غیر تو را نبینم. بی تو همه جا تاریک است!. حتی یادت خنده بر لبانم می نشاند. این روزها بیشتر از همیشه دل تنگ توأم. هنوز شهامت خود را از دست نداده ام. بگذار صدایم به گوشت برسد: دوستت دارم...
|