شعله ولپیبانو "شعله ولپی" شاعر، نویسنده، مترجم ادبی و زبانشناس ایرانی در ۱۵ اسفند ۱۳۴۰ خورشیدی برابر با ۶ مارس ۱۹۶۲ میلادی، در ایران به دنیا آمد و سالهای نوجوانی را در ترینیداد و بریتانیا گذراند و سپس به آمریکا نقل مکان کرد و تحصیلات خود را در رشتهی سینما، تلویزیون و رادیو در دانشگاه نورتوسترن و نیز در رشتهی بهداشت عمومی در دانشگاه جان هاپکینز به پایان رسانید و هم اکنون در لسآنجلس زندگی میکند. از شعله ولپی تاکنون چند مجموعه شعر، ترجمه و آنتولوژی به اضافه یک سیدی منتشر شده است. از آثار وی میتوان به ترجمه گزیدهای از اشعار فروغ فرخزاد با عنوان «گناه» به زبان انگلیسی اشاره کرد. این کتاب توسط انتشارات دانشگاه آرکانزاس به چاپ رسیده است. او همچنین یکی از نویسندگان مجلهی Los Angeles Review of Books است. ویژهنامهی ایراناش در Atlanta Review پرفروشترین نسخهی این مجله بود. جوایز هنری خانم ولپی شامل جایزهی Midwest Book Prize در سال ۲۰۱۳ و جایزه Lois Roth Persian Translation Award از انجمن بینالمللی جامعه ایرانشناسی برای دفتر ترجمه شعرهای فروغ فرخزاد در سال ۲۰۱۰ و جوایز ادبی متعدد دیگریست. او همچنین بارها کاندید جایزهی ادبی پوشکارت بوده است. ▪︎نمونه شعر: (۱) [دهمین سالگرد] زن چاقو بر میدارد و خود را تکه تکه میکند و بر خودش کپه میشود. نظافتچی جارو بر میدارد و زیر مبل پنهانش میکند سگ بیرونش میآورد زبانش را به دندان میگیرد بچهها با قلبش بازی میکنند، شوهر غرغر میکند شانه بالا میاندازد جمجمهی زن را از پشت میشکافد تا به درونش نگاهی بیاندازد. (۲) [ما اینطور عاشقی میکنیم] راست میگویند: مثل روحی از بخار میشود یک نفس آن را در کشید مثل بوسهای یواشکی در دستشویی یک هتل عین زبانی که بر آن بارانِ نور میبارد. (۳) [اندازه گیری] دور از آفتاب بعضی چیزها زود کپک میزنند. مرد گردن درد دارد و زن شبح میبیند. مرد کمربند سربی میبندد و زن بال میسازد. دنبال حقایق میگردد مرد و زن میگوید: ببین ملافه بوی حسرت میدهد. میان فنرهای زنگ زدهی بسترشان چه چیز، چه چیز مدفون شده است؟ مرد میگوید: دوستت دارم! و زن میگوید: دوستت دارم! به کسی که هیچ نمیبیندش در تاریکی. (۴) [هر سوالی از او بپرسی مثل شیشه جوابت را میدهد] شاید هم اینقدر ساده نیست: اول آن را میخواست، آنقدر میخواست که همه چیز را دور انداخت. یک روز تنها از خواب بیدار شد و تمام تنش خالکوبِ زندگی بود. حالا کنار رودی سیاه میایستد در جوهر میشوید آلتش را و میگذارد ماهیان هوسهایش را بخورند. و اینگونه غسل میدهد جانش را. در سر و سامان دادن گذشته لااقل از سفر زمان بهتر است. (برگردان اشعار: محسن عمادی) ▪︎نمونهی برگردان: (۱) از نزدیک مثل نقشهی مکانیست که هرگز نرفتهای ولی میخواهی بروی زیرا که یک نقطه آن مقصد را خاص کرده است. دستم را باز و بسته میکنم که خونم به کیسه جریان یابد و با حوصله صبر میکنم تا راهش را به تو پیدا کند. از خودم میپرسم کدام بخش وجودم را دارم تسلیم میکنم. کدام خاطرهها در من دیگر جاری نخواهند بود برادرانی خونی دارم که نمیشناسمشان آنها اگر مرا ببینند، بجایم میآورند؟ و من؟ چه احساسی مرا فرا خواهد گرفت آگاه از آنکه خون من در آنها جریان دارد دستم را باز میکنم، میبندم و فکر میکنم که آیا این هم شعر نیست؟ این گرفتن بدون استحقاق این بودن در بدن دیگری؟ [شاعر: جوزف رودریگز] (۲) در پایانِ خواب، خطر، شکافهایی که از دیوار بالا میروند در لبهی باریک و نازکِ مکث بین دقایق در مسافت میان فرزندان من و دخترکِ تو سپاس رمزی را زمزمه شده میان علامت «به سمت پناهگاه، حمله هوایی» و زمینلرزه از انگشتان پاهایم که دراز کردهام به سمت سر خمیدهات بالای بدنت، زیر بارِ شیرین عشق درون مخزن اتاقک زیرآبی در عمیق دریا به عمد زیر باران با دستهایی باز از پناهگاه زمستانی تا بهایم تابستان از شبهای گشاده تا صبحهای سریع تو در مکث نازک بین دقایق بر لبهی باریک. [شاعر: تل نیتزان] گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|