قربانی کعبهی عشقبه نام خدای شهیدان و، راستان کنون بِشنوید از شهیدی، یک داستان شهید قدرتالله صالحی: قدرت، قربانیِ کعبهی عشق شد. • در ایزدخواستِ آباده متولّد شد؛ پدر، نامی ایزدی بر وی نهاد: «قدرتالله»؛ وجودِ سرشار از جود و مهربانیِ او، نشانی بود از قدرتِ مطلقِ حق. قدرتالله، در درس و دانش، ممتاز بود؛ در فرهنگ و بینش، پیشتاز؛ اهل عبادت و نماز؛سجدههایش، بسیار طولانی؛ بداناندازه که گاه مادر به پدر میگفت: «ببین خوابش برده؟!» نمازِ شب که میخواند، مراقب بود تا خوابِ کسی را آشفته نگرداند. قدرتالله، پاکنهاد بود؛ در رعایتِ حلال و حرام بسیار محتاط بود: «یک روز، برادرِ کوچکترش را مجبور کرد: کمربندِ کهنهای را که از کنارِ کوچهای پیداکردهبود، به همان شکل؛ بدان کوچه بازگردانَد.» قدرتالله، معلّمِ پدر؛ معلّمِ برادر؛ معلّمِ درسِ بزرگِ اخلاق برای خویش و بیگانه بود. عضوِ فعّالِ بسیج و در مسجدِ امام محمّد باقر (ع)، سرپرستکتابخانه بود. قدرتالله،جوان بود و مهربان؛داستانِ مهربانیها و ایثارهایش بیانتهاست: «یک ظهرِ گرمِ تابستان، که آفتاب، سخت قدرتنمایی میکرد، قدرتالله، جای نمازش را، به پیرمردی بخشید، که جانش، زیرِ هجومِ شعلهی آفتاب، به التهاب آمده بود و خود، جانمازش را در جایی دیگر، به زیرِ سایبانِ پرحرارتِ آفتاب گسترد.» در حملهی رمضان، یکی از همسایگان، به نام فتحعلی کریمی، _که دارای چهار بچّه بود،_ شهید شد؛ شهادتِ او، قدرتالله را مصمّم کرد، که به جبهه برود؛ در آن زمان، تا سوم دبیرستان، تحصیل کرده بود؛ تنها هفده بهار از زندگانیاش میگذشت و نامزدِ دختردایی بود؛ انگار به قلبِ مهربانش الهام شده بود که شهید میشود؛ از رویِ مهربانیِ جوانی، نسبت به چشمبهراهی دگران، نگران بود؛ به پدر میگفت: «اینها خِیری از من نمیبینند؛ بگذار چشم به راهم نمانند.» قدرتالله رفتن به جبهه را آغاز نمود؛ چندی رفت و بازآمد؛ آخرین باری که میرفت، در پاسخ به سؤالِ اضطرابآمیزِ پدر: «انشاالله کی برمیگردی؟» گفت: «زود میام؛ یعنی: میارندم.» و بدین باور و بینش، رفت و به بهشتِ برینِ خداوندی رسید. در ایزدخواستِ آباده متولّد شد؛ پدر نامی ایزدی بر او گذاشت؛ «قدرتالله»؛ به فرجام نیز، ایزدیمکان گردید.به هنگامِ شهادت، تیری از گردنِ قدرت فرورفت و از شکمش بیرون آمد؛قدرت، جوانمرد و قدرتمند، به دیارِ باقی شتافت و به دیدارِ ساقیِ رضوان رسید. بعد از شهادت، مادر، بیتابی میکرد؛ پدر، خوابِ قدرت را دید که قدرتمندانه، ایستاده بود؛پدر، گرم، احوالپرسی کرد و از زخمِ گردنش پرسید؛ قدرت پاسخ داد: «داره خوب میشه؛ اگهایشون بذاره.» و منظور، مهربان مادرِ بیتابش بود. مادر، چارهای دگر جز صبر نداشت؛ اجرِ صبرِ مادر با خداست. نیروی قدرتِ حق، جاری است هنوز: بیستونه سال پس از شهادتِ قدرتالله، برادرش فرجالله، برحسبِ لطفی خدایی و اتّفاقی معنوی، در سالِ نود، برای او حج به جای آورد؛ جالب آنکه: روز هشت ذیحجّه سالِ نود، در حالی که فقط دو روز مانده بود به عید قربان، مصادف گشت با پانزدهمِ برجِ هشت، که بیستونهمین سالگردِ عروجِ آسمانیِ قدرتالله بود؛ جالبتر آنکه: پس از بیستونه سال که از شهادتش میگذشت، این نخستین باری بود که سالگردِ آسمانیشدنش، تقریبا همزمان شدهبود با عیدِ قربان و این، لطفی الهی بود، که شاملِ روانِ قدرتالله گردیدهبود و ایشان، با قدرتِ خداوند، سالها پس از شهادت، حاجّی شد و به مکّهی عشق رسید؛بهراستی که قدرتالله، قربانیِ کعبهی عشق شد! (برگرفته از خاطرات پدر و نیز دو تن از برادرانِ شهید قدرتالله صالحی.) زهرا حکیمی بافقی، کتاب نگارندگان قاموس ایثار (یادوارهی جمعی از شهدای والامقام اصفهان)، اصفهان: نشر دارخوین.
|