یوسفعلی میرشکاک شاعر خوزستانیاستاد "یوسفعلی میرشکاک" شاعر، نویسنده، طنزپرداز خوزستانی، اهل طایفه ساکی چهارلنگ بختیاری، زادهی ۲۰ شهریور ماه ۱۳۳۸ خورشیدی در روستای "خیرآباد معلا" از توابع شهرستان شوش است. ایشان سالها پیش ازدواج کرده و دارای چند فرزند میباشد. فرزند کوچکش به نام "محمد" در مرداد ۱۴۰۰ بر اثر حادثه سوختگی درگذشت. میرشکاک از سال ۱۳۵۸ به طور جدی شاعر شده است و در طول سی سال اخیر در زمینههای گوناگونی فعال بودهاست؛ از سرودن شعر و نگارش نقدهای ادبی تا نوشتههای طنز و مقالات سیاسی و مذهبی و عرفانی. همکاری و همراهی او با سید مرتضی آوینی قابل توجه است. همچنین ایشان در دومین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش امام و انقلاب برگزیده شده است. استاد میرشکاک علاوه بر شعر و نویسندگی در زمینهی نقاشی نیز کار کرده و تابلوهای ارزشمندی را خلق کرده و تاکنون چندین نمایشگاه از آثار نقاشی او برگزار شده است. همچنین در زمینهی طنزنویسی نیز قدرت و توان بالایی دارد و کتاب «دیپلماتنامه» او جایزه بهترین طنز مکتوب کشور را از آن خود کرده است. ▪︎کتابشناسی: - ستیز با خویشتن و جهان - جای دندان پلنگ - از زبان یک یاغی - فرامرز نامه - زخم بیبهبود - دیپلماتنامه - پوریای ولی - نامهای به رئیسجمهور آینده - توسعه و اباحه - سنت؛ مدرنیته؛ هویت - تکنیک قارعه - القارعه - سیاست زدگی - رخنه در تکنیک - نسبت ما و تجدد - ایمان و تکنولوژی - مؤمنان در آخرالزمان - آخرالزمان و نیست انگاری - ویژگیهای آخرالزمان - منتظران و حقیقت انتظار - ویژگیهای انسان آخرالزمان - ایرانیان و موعدگرایی - برده صاحب عنوان - مذهب قیاس - انسان آزاد - نوشتن در اوج بحران - تصوف تقویمی، تصوّف تاریخی - غفلت و رسانههای فراگیر - نیست انگاری و شعر معاصر - قلندران خلیج - ماه و کتان - از چشم اژدها - در سایه سیمرغ - اجمال و تفصیل و... ▪︎نمونه شعر: (۱) [شبیخون / به یاد شهید علیمردان خان بختیاری] دورم از یاران ز خاطر بردهام خود را در اینجا میگدازم همچو نخل تشنه هستم تا در اینجا چند سرگردانتر از دریا بر این ساحل نشستن سایهای حتی نمیپرسد کیام آیا در اینجا گرد باد! ای همعنان با من بپرس از این بیابان تا کدامین روز میمانیم و تا کی ما در اینجا هر گلی اینجا بهاری کوچک است آری ندیدم رازقی را بیپناه از وحشت سرما در اینجا برگ سبزی یادگار آه سردی یاد یاری هر گیاهی گرم کاری آسمانفرسا در اینجا با من اما ماند سنگی؛ دست تنگی پای لنگی سنگ بر دل، دست بر سر، غرق در گل پا در اینجا آه اگر پایان نگیرد همچو سرگردانی من گردش گرداب گرد گریه دریا در اینجا چند چون بار گرانی مایه آزار یاران خویش را زین بیشتر یوسف مکن رسوا در اینجا ای سکوت سایهگستر بار کن تا بار دیگر کس نبیند خستهات بیپیر و بیپروا در اینجا. (۲) از تو دورم تا تو هستم بیتو حتی با تو هستم تو منی دریا و بیتردید... من آیا تو هستم گاه میپندارم آنجا آفتابم زیر پایت گاه میبینم اینجا سایهام... اما تو هستم گفتهای: من با تو هر جایی که باشی، هر که باشی پس تو هستی این که در من میدمد گویا تو هستم دیوِ دیروزم تو پرهیز پریروزم تو بودی گرچه امروز از تو دورم بیگمان فردا تو هستم یافتم آخر به یُمن با تو بودن پاسخم را پرسشم را گوش کن، یک بار دیگر با تو هستم. (۳) [پرواز بیپرنده] ای هستی من ای تپش نبض نیستی راز کدام رابطهای رمز چیستی؟ عقل جنون! روان سکون! مشت خون بگو پرواز بیپرندهی پنهان کیستی؟ ای پرسش همیشه من اینجا چه میکنم؟ در زیر بار زندگی و رو به نیستی گردون ز پا نشست و نشان مرا نیافت من سایهی خیال تو هستم تو کیستی؟ در من شبی به خنده گشودی دهان چو روز ابری شدی پس آنگه و بر من گریستی. (۴) [جای آیینه] با اینکه هر شب بیتو خالی جای آیینهست با یاد تو در خاطرم غوغای آیینهست بر سنگفرش آرزوهایی که خواهم داشت از دور میبینم صدای پای آیینهست فرسودهتر از من کسی پیدا نخواهی کرد در خانهی من غیبتِ کبرای آیینهست دیروزِ من مرگ تمناهای بیفرداست فردای من آفاق ناپیدای آیینهست جایی که من دست خدا را جستجو کردم آنسوتر از اندیشهی دریای آیینهست حتی اگر با مرگ بر میگردی ای موعود برگرد و باور کن که فردا جای آیینهست. (۵) [نظربازی] بر در دروازهی تقدیر نتوانم نشست بر مزار مردهی تصویر نتوانم نشست در نظر بازی، حریف حضرت آیینهام تازه روی حسن خویشم، پیر نتوانم نشست گرچه سهل است آشتی با مردم نادان مرا در فراهم کردن تدبیر نتوانم نشست گرچه در زنجیر زورم خسته میبینند خلق بر فراز منبر تزویر نتوانم نشست دوستان از بس که در آزار من کوشیدهاند در حضور سایه بیشمشیر نتوانم نشست لایق دل در تمام کازرون زلفی نبود یوسف! از جا خیز، بیزنجیر نتوانم نشست. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|