10 داستان خیلی کوتاه+اون یه روانشناسه _مطب هم داره؟ +آره ، من آدرسشم دارم +پس چرا زنشو کتک میزنه؟ _مگه روانشناسا ، نمیتونن دیونه بشن؟ ** گفتند:بابا ، ایدز داره گفت:منم معتادم دیروز ، رسما ازدواج کردند *** انگشتان یک دزد را قطع کردند بعضی ناراحت بودند بعضی خوشحال تا اینکه یکی در بین جمعیت گفت: چرا انگشتای اختلاسگرا ، هنوز سالمه؟ *** به عروسی نوه اش دعوت نشده بود روی تخت نشسته بودُ ، گریه میکرد. *** در آخرین دیدار گفته بود "دوست ندارم بمیرم" امروز، اعدام شد *** دیروز کبریت فروش بود امروز تن فروش یاد حرف دوستی افتادم که گفت: سرنوشت تغییر نمیکنه ولی آدما عوض میشن. *** +آقا ، این ماشین چقدر میرزه؟ _اونقدر که تو 100 ساله دیگه هم نمیتونی بخریش _به سلامت *** +تو که قیمت ماشینت 3 برابر دیه یه آدمه ، پس چرا ناراحتی _من برا اون ناراحت نیستم _ماشینمو دزد برده *** چند مدت تو زندان بود ولی اونجا هم سرش به سنگ نخورد آزاد که شد رفت پی همون شغل قدیمیش _شرکت های هرمی. *** تورم که بالاتر رفت حقوق بازنشستگی کفاف هزینه بیماری همسرشو نمیداد تصمیم گرفت برا خودش یه شغل دست و پا کنه معلم بازنشسته دست فروش شد. ***
|