شعرناب

غرور ننگ من است...


بنام یکتای بی همتا
و به نام آنکه همه توان از اوست...
گاه می پندارم با خود غرورم چیست به چه مغرور شوم من! مغرور به آنکه توانم از خود است! که نیست، که نه تنها توان و بلکه همه جانم از اوست....
گفتند غرور را گاه لازم است! غرور را چه لازمی که غرور مایه شکست من است.
می خواهم هیچ باشم که حقیقیت امر هیچ بودن من است.
هیچ هستم و توان زندگی از اوست که او خود هدایت می نماید و قدرت بر زندگانی ام از اوست.
به چه مغرور شوم من! که همه جانم به شکوه در آید و فریاد زند: اي انسان! چه چيز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته‏؟
آری چه چیز مرا مایه ننگ سازد که غرور ننگ من است.


0