سال تحویلداستان کوتاه: "سال تحویل" دارم تکه های آخر ماهی دودی را توی ماهیتابه می چینم سهیل هم طبق معمول همیشه موقع آشپزی از پای چپم آویزون شده و مدام با زبون بچگی خاص خودش میخواد که بغلش کنم و براش از روی کتاب شعرش بخونم و اونم تکرار کنه. همزمان داره بقایای پفک چسبیده به انگشتانش را با لباش پاک میکنه و جسته گریخته به لباس منم یه حالی میده 😉😊 صدای موزیک کلیپ عروسیمون هم گوش رو کر میکنه و هر بار میگم یکم صداشو بیار پایین سریع میره یه چند دقیقه ای میشینه روبروی تلویزیون و دوباره برمیگرده و آویزون میشه به پای من . دیگه ماهی های تو تابه از جلز و ولز افتاده اند و سبزی پلوهم کمی ته گرفته اما هنوز خبری از امیرعلی نیست و هنوز تلفنش رو جواب نمیده تا بدونم این مشتری آخر که گفت کارش طولانیه چقدر دیگه منتظرش گذاشته . زیر ماهی و سبزی پلو رو خاموش می کنم ، توی شیشه درِ کابینت موهامو خوب نگاه می کنم ببینم چندتا تار سفیدی که تازگیها دیدم خوب رنگ گرفته یا نه . هنوز سهیل به پام چسبیده مثل برنجهای سبزی دار دور کفگیر، و گوشی امیرعلی هم بوق اشغال میزنه میرم تو اتاق و لباسمو که جای سالم نداره از اثر انگشتای سهیل ، وبوی ماهی هم گرفته عوض میکنم و از عطر همیشگیم چند تا پاف میزنم بهش. سهیل کم کم داره توبغلم خوابش میبره و چیزی همبه تحویل سال نمونده خسته و کلافه چراغ روخاموش می کنم سرم رو می بندم و با لاکهای ناخنمآن قدر ورمی روم تا خوابم ببره.
|