آرامشی بنامِ مرگآرامشی بنامِ مرگ ما تا وقتی با چیزهایی که در ذهنمان از آن تصویری ترسناک ساخته ایم مواجه نشده ایم بیشتر میترسیم و وقتی که چارهای جز مواجهه با آن نیابیم ، کمتر . و خدا را چه دیدی ؟ شاید مرگ ، آنقدرها هم که فکرمیکنید سخت و ترسناک نباشد که هیچ، آرام بخش و لذتبخش هم باشد. آیا سفرکردن ، میهمانی رفتن ، وحشتناک است ؟ آنهم مهمانی ای که دوستمان ترتیب داده ؟ نه ، در اینصورت این ترس ، خیلی خنده دارست . درکنارِ دوستی واقعی و مهربان و ترس ؟ صمیمیتِ دوستانه و ترس ؟ نه ، هیچگاه این دو ضد ، با هم جمع نمیشوند . اما اگر حق مردم به گردنت است نگران باش . خیلی هم نگران ، دراینصورت بترس . وحشتی عظیم . تا وحشت ، به حرکتت اندازد، تا جبران کنی . ووقتی جبران کردی ، برخودت مسلط شو و دیگر نترس ، چون خدای من ، خدای تو ، خدای ما ، که همه یکی است ، بسیار مهربان و بخشنده است و منتظر بهانه ایست تا ببخشایدمان . پس از توبه و جبران ، حالا میتوانی بخندی ، امیدوار باشی ، و دیگر نترسی . زیباییِ بینهایت و زندگی بخشِ جاودانه که ترس ندارد . ترسِ ما ، ثمره ی کمبودِ اعمال خوب ماست . اما امید داشتن به خدا و مأیوس نبودن از رحمت بی انتهایش نیز، درجه ایمان ما را می نمایاند . من که کم کم میروم در آغوش میلیاردها سال - تا ابد – بیارامم . خدائیش راه سختی بود . من میروم و روحم که لبخندی زیبا بر لبانش نقش بسته ، دیگرانشاءالله هیچوقت عبوس نخواهد شد . روحم مجسمه ی لبخند خواهد شد و خنده ی مجسم . اما این راه سختِ دنیایی ، واقعاً با یک جنس مخالف ، و درعقیده موافق ، واقعاً راحت تر گذشت . بارها با روح همسرم نجوا کرده ام و به او گفته ام : با آرامش رفتن ات را هیچگاه فراموش نمیکنم که ثمره ی پاکی و سادگی و مهربانی و دغدغه ی همیشگی ات برای کمک به نیازمندان و داشتنِ روح باصفا و مثبت و راضی به رضای خدا و نداشتنِ بارِحق الناس وسبکباری ات بود ، همانند مادرعزیزم که هم گونه زیستند وهم گونه رفتند . هیچگاه آرامشِ چهره ی همسرِ پاک ام و لبخندِ حک شده برلبان مادرپاک ام که با پرکشیدنشان دائمی شد ازخاطرم نمیرود . بهمن بیدقی ۵/ ۴/ ۹۸
|