شعرناب

آرامشی بنامِ مرگ

آرامشی بنامِ مرگ
ما تا وقتی با چیزهایی که در ذهنمان از آن تصویری ترسناک ساخته ایم مواجه نشده‌ ایم بیشتر میترسیم و
وقتی که چاره‌ای جز مواجهه با آن نیابیم ، کمتر .
و خدا را چه دیدی ؟ شاید مرگ ، آنقدرها هم که فکرمیکنید سخت و ترسناک نباشد که هیچ، آرام بخش و لذتبخش هم باشد.
آیا سفرکردن ، میهمانی رفتن ، وحشتناک است ؟ آنهم مهمانی ای که دوستمان ترتیب داده ؟
نه ، در اینصورت این ترس ، خیلی خنده دارست .
درکنارِ دوستی واقعی و مهربان و ترس ؟
صمیمیتِ دوستانه و ترس ؟ نه ، هیچگاه این دو ضد ، با هم جمع نمیشوند .
اما اگر حق مردم به گردنت است نگران باش . خیلی هم نگران ، دراینصورت بترس . وحشتی عظیم .
تا وحشت ، به حرکتت اندازد، تا جبران کنی .
ووقتی جبران کردی ، برخودت مسلط شو و دیگر نترس ، چون خدای من ، خدای تو ، خدای ما ، که
همه یکی است ، بسیار مهربان و بخشنده است و منتظر بهانه‌ ایست تا ببخشایدمان .
پس از توبه و جبران ، حالا میتوانی بخندی ، امیدوار باشی ، و دیگر نترسی .
زیباییِ بینهایت و زندگی بخشِ جاودانه که ترس ندارد .
ترسِ ما ، ثمره ی کمبودِ اعمال خوب ماست .
اما امید داشتن به خدا و مأیوس نبودن از رحمت بی انتهایش نیز، درجه ایمان ما را می نمایاند .
من که کم کم میروم در آغوش میلیاردها سال - تا ابد – بیارامم .
خدائیش راه سختی بود .
من میروم و روحم که لبخندی زیبا بر لبانش نقش بسته ، دیگرانشاءالله هیچوقت عبوس نخواهد شد .
روحم مجسمه ی لبخند خواهد شد و خنده ی مجسم .
اما این راه سختِ دنیایی ، واقعاً با یک جنس مخالف ، و درعقیده موافق ، واقعاً راحت تر گذشت .
بارها با روح همسرم نجوا کرده ام و به او گفته ام :
با آرامش رفتن ات را هیچگاه فراموش نمیکنم که ثمره ی پاکی و سادگی و مهربانی و دغدغه ی همیشگی ات برای کمک به نیازمندان و داشتنِ روح باصفا و مثبت و راضی به رضای خدا و نداشتنِ بارِحق الناس وسبکباری ات بود ، همانند مادرعزیزم
که هم گونه زیستند وهم گونه رفتند .
هیچگاه آرامشِ چهره ی همسرِ پاک ام و لبخندِ حک شده برلبان مادرپاک ام که با پرکشیدنشان دائمی شد ازخاطرم نمیرود .
بهمن بیدقی ۵/ ۴/ ۹۸


1