شعرناب

سپاس

انسان یک باور را نمی تواند انکار کند
و آن اینکه نمی توان سپاس را دایما تکرار نکرد
و نگفت سپاس خدایی را که انسان را آفرید و به منصه ظهور در حضور رساند
و شعور داد تا حکمت بیاموزد و احساس داد تا مهر بورزد
و در این دو باغستان گلهای معرفت بچیند
و در پیکره گسترده عشق به مرتبه ستودن برسد
و با گرایش پاکی ابراز عشق کند
و با خون قلم احساس بیدار را جاری بر صفحه هستی کند
و از عشق زمینی به عرفان و تجلی روی آورد
تا وقتی قلم به حکم دستانش برای نگارش آماده است
نفس اهرمنی از وجودش بار بسته
به گلستان ماورایی در خدمت حقایق وجود و مرحله انسانیت پا نهاده است
و اما ما انسانیم شاید هنوز هم در شناخت خود کوتاهی کرده باشیم
ولی همیشه راه انسان تا به اوج رسیدن باز است
حال که خواستیم به آیین قلم تکه کنیم و باید بدانیم
آینده هر چه باشد و ملت ما به هر مذهبی روی آورند
سرمایه اصلی فرهنگ و گذشته ماست که ما را زنده نگه می دارد آنچه مسلم است
و ما را بر آن می دارد که پدران خود را پاس بداریم و از آنها مایه ای بدست آوریم
این از کشش روح و تا پیوند روح با ابدیت است که برای متصل نمودن خود دست پا در احساس ماورایی زند
چه بسا نه چندان دور که نام ما هم در دفتر رفتگان درخشنده شود
باید نوشت و باید از آنهایی نوشت که ما را با سمت خود می کشند
حق هر انسان است که گذشته خود را پاس بدارد
در گمان من انسان اگر پدران و گذشته خود را به فراموشی بسپارم در حق خود و آنها ظلمی روا داشته
اگر عمر را تمام کنیم و از گنجینه خود استفاده نکنیم چه فرقی با گذشتگانی که از این سودا بهره ی نبرند چیست
اگر کمی فکر کنیم که چه بهره ای از تجربه و آموخته خود برده ایم
به چه نتیجه ای می رسیم
باید تا دور نشده فکر کرد که سرزنش کردن بعد از اتمام زمانمان دیگر سودی ندارد
می بینیم که جامعه فرهنگی به کسب در آمد تبدیل شده
فرهنگ با نان شب مقابله می کند
این همه از تجربه ای است که هنوز فرهنگ گذشته گان را کسی دنبال نمی کند
چرا به دنبال فرهنگ غنی و بزرگمنشانه نیکانمان نباشیم
دیگر چه انتظاری می توان از نسل جوان امروز داشت
در صورتی که ما خود پدران و نیکامان را فراموش کردیم
همه می بینیم هرج مرج و به هم خوردگی کانون خانواده ها را
این به همان بر می گردد که اصول و پایبندی دیگر رخت بر بسته
پس باید نوشت
و از نیاکان نیکمان به نیکی یاد کرد


1