زاهد بارخدا شاعر مریوانی"زاهد بارخدا" شاعر و نویسندهی کردستانی زادهی سال ۱۳۶۰ خورشیدی، در مریوان است. رمان "او" از زاهد بارخدا بعد از ۱۰ ماه با اصلاحاتی مجوز چاپ گرفته است. در این اثر که توسط انتشارات روزبهان منتشر خواهدشد، زن و مردی همدیگر را ملاقات میکنند و مکالمه شکل میگیرد. هر دو سعی میکنند چیزی را پنهان کنند. زن در تردید برای بیان گذشته و مرد در تلاش برای انکار آن. حین صحبت متوجه میشوند پیشتر همدیگر را میشناختهاند. حوادث دانشگاه و یادآوری اتفاقی که ناخواسته مسیر زندگی آن دو را برای همیشه تغییر داده است. رمان «ط» او که توسط انتشارات افراز منتشر شده است؛ در بخش رمان نوزدهمین و بیستمین دوره جایزه «مهرگان ادب» شایسته تقدیر شد. در این رمان مردی سیساله، حاصل ازدواج زن و مردی است که در بمباران شیمیایی با گاز خردل دچار مسمومیت شدهاند. بر اثر همین مسمومیت به صورت طبیعی به دنیا نمیآید. او در طول سیسال زندگی به تدریج ظاهر انسانیاش را از دست میدهد و بدل به موجودی میشود مابین انسان و حیوان. رمان صداهای درونی ذهن اوتیسمی کاراکتر آن است. ذهنی که مدام درگیر بازی با حروف الفبا و اعداد است. سعی کردهام ویرانی روحی و روانی و جسمی او را در ترکیببندی جملات هم نشان بدهم تا جایی که بیماری او به "زبان" رمان هم سرایت کند. بارخدا همچنین یک مجموعه داستان کوتاه با عنوان "مرگ ارضایی" دارد. ▪︎نمونه شعر: (۱) [دندانهایم را] دندانهایم را در خندههای تو جا میگذارم تا سفید بوسهای منثور باشد و جاری شود عطش مو وقتی که باد دریایی دور است با لهجهی ابری بیلنگر آن آسمانِ بیتاریخ اذهان برگها را در کبودی رگهایت شلاق خواهد زد تا گردنت زیباتر از بلندی روزها باشد. چه تابستانی که حواسِ شرجیِ لیوانها تبِ آماس کردهی انگشتانیست که با بوی بیدمشک به بلوغ میرسند چه حسرتی که دیوار خانهها در عصر کوتاهتر از خورشید است. یادِ مرا میداند آنکه بیپنجره سری در کوچه دارد چشمهاش ناشتای ایامِ هفته بیدندانهای من. (۲) [پرتابِ سهمِ من] پرتابِ سهمِ من از دایرهای که گور مرا دور در مکعبی هیهات میکند. سهمِ من از تو یک جای افقیست خطی که کتف تو را در من میآغازد من به عمودیات ارادت ویژهای دارم وقتی از اقبالِ عمومی میگریزی و بالای من درخت میشوی. آیا مکعب زاویه دارد تا در گوشهگوشهاش به یاد تو دستی بیرون بیاورم؟ از دور به کلمهای میپیچم خودم را میسپارم به شیههی اسبی که تو را دیده است آن سُم که گور مرا میبوسد. (۳) ولا الضالین اندام تو آمین است من در نمازِ اندام تو ایستادم از ایستادنِ اندامِ نمازِ تو افتادم اللهاکبر قیامِ تو قیامتِ موهای توست وقتی تنات قنوت میشود و انگشتهای مرا شیر میدهد وقتی که ایستادن تو نشستنِ من است، خوابیدن من است، هنهنِ من است، هنِ من است، هـِ من است، هـ یک روبروست که هو هن هو یاهو یاضامنِآهو اللهاکبر یاضامنِآهوی من آهو نداشت یک گله گوسالهی سامری بود که در نمازِ تو میچرید سبحان الله، سبحان هو، سبحان ولا الضالین نمازِ تو با من خوابید نمازِ تو خیسم کرد. (۴) تو از سقوطِ من به یک تجاوزِ بلند رسیدی وقتی که ارتفاع از لای پای تو آغاز شد و در جهنم سوزانی مرا به سوراخی تنها سپرد هنوز ناخنهایم را گُم کرده بودم که دندانهای تو با بوسهای مستعار از لثههایم گذشت حتا نمیتوانستم بلند شوم و آخ بگویم تو بلند بودی که آخ نمیگفتی و هر چقدر بلندتر میشدی کبوتری در من پر میزد بال میزدم مثل آن کبوتر و بال میزدم و تخت را بال میزدم نبضِ تو از تب گذشت از گردنت چکید نافم شد لرزانِ ناف در لکنتِ سایهای نشستم و به کمانِ ابروهایم پیوستم. (۵) ذِکرِ ذَکَر با دفیدنِ ماهیچه و ردِ ناشتای خون و خفیفِ درد از زاویههای دور ای دست که حرمت را نگه میداری و فائق میآیی بر انحنا در فکرِ دوست شو که زخم میشود و لبها، پایینی: بادکرده و آویزان، و ردِ مو بر بالایی و ناجیِ رگها: هس و هن و هر چه خیس، بالاتر و هر چه خیس، پایینتر و صدا که میچکد از هلالِ ناکامِ نگاه آن باشم به وقتِ ذِکر که از تو ماهیچه میگیرد. گردآوردی و نگارش: #زانا_کوردستانی
|