یعقوب یادعلیزندهیاد "یعقوب یادعلی" نویسنده و فیلمساز ایرانی زادهی یکم خرداد ماه ۱۳۴۹ خورشیدی در نجفآباد اصفهان بود. او در رشتهی فیلمسازی در دانشکدهی صدا و سیما درس خواند و از ۱۳۷۴ به عنوان کارگردان در صدا و سیما مشغول کار شد. حدود یک سال پس از انتشار رمان آداب بیقراری اثر او، به او گفتند در اثر شکایت یکی از کارمندان صدا و سیمای مرکز یاسوج، و نشر اکاذیب و توهین قومیتی کرده و بازداشت و محاکمه خواهد شد. در ۲۴ اسفند ۱۳۸۴ به جرم توهین به قوم لر بازداشت شد و پس از تحمل دو ماه زندان در اردیبهشت سال ۱۳۸۵ از زندان آزاد شد. در دادگاه تجدید نظر حکم او تشدید شد و به یک سال زندان تعزیری محکوم شد. در پی درخواست اعاده دادرسی وکیل مدافع یادعلی، در تیرماه ۱۳۹۱، بیش از پنج سال پس از حکم دادگاه تجدید نظر، دادگاه استان این نویسنده را از تمامی اتهامات تبرئه کرد و در سال ۱۳۹۳ کتاب آداب بیقراری پس از ده سال رفع توقیف و چاپ شد. دوازده سال بعد از انتشار پرحاشیهی آداب بیقراری، رمان دوم یعقوب یادعلی به نام آداب دنیا در اردیبهشت ۱۳۹۵ توسط نشر چشمه چاپ شد. یعقوب یادعلی در ۳ اسفند ۱۴۰۰ در ۵۱ سالگی، بر اثر ایست قلبی در بوستون آمریکا درگذشت و در جمعه، سیزدهم اسفند در «پیتسبرگ» آمریکا به خاک سپرده شد. ابتدا قرار بود در بوستون دفن شود اما همسر او، اکرم کبیری از تغییر برنامه تدفین خبر داد و به شهر «پیتسبرگِ» پنسیلوانیا منتقل و در آنجا دفن شد. ▪کتابشناسی: ▪مجموعه داستان: - حالتها در حیاط ۱۳۷۷ - احتمال پرسه و شوخی ۱۳۸۰ - متغیر منصور - نشر چشمه ۱۳۹۷ ▪رمان: - آداب بیقراری - انتشارات نیلوفر ۱۳۸۳ - آداب دنیا - انتشارات چشمه ۱۳۹۵ - آمرزش زمینی - انتشارات نیلوفر ۱۳۹۸ ▪جوایز: - برنده دوم مسابقه بزرگ داستان عصر پنجشنبه برای داستان مثل تنی پشت و رو شده… ۱۳۸۰ - برندهٔ سومین دورهٔ انتخاب کتاب سال نویسندگان و منتقدان مطبوعات برای مجموعهٔ داستان احتمال پرسه و شوخی ۱۳۸۰ - داستان تیمسارها و دکه از مجموعهٔ احتمال پرسه و شوخی، در دورهٔ دوم جایزه هوشنگ گلشیری به عنوان تک داستان برگزیده توسط داوران انتخاب شد. این داستان در کتاب نقش ۸۰ منتشر شدهاست. ۱۳۸۱ - آداب بیقراری بهطور مشترک با رمان آبیتر از گناه، نوشتهٔ محمد حسینی برندهٔ بهترین رمان اول دورهٔ پنجم جایزهٔ هوشنگ گلشیری شد. ۱۳۸۴ ▪معرفی کتاب آداب دنیا: کتاب آداب دنیا دومین رمان نویسنده معاصر ایرانی، یعقوب یادعلی است. نویسنده داستان خود را با حوادث عجیب و غیرقابل پیشبینی جلو میبرد، یک رمان رازآلود که مثل کلاف به هم پیچیده و نمیگذارد که فکر خواننده لحظهای از داستان منحرف شود. این اثر، داستان یک پلیس ناامید و توبیخ شده را روایت میکند که وظیفهی رسیدگی به پروندهی عجیب ناپدید شدن یک مرد را به عهده میگیرد و مجبور میشود به ویلایی نزدیک اصفهان برود و با ساکنان آنجا ملاقتی داشته باشد. قهرمان داستان در ویلا ابتدا با افرادی معمولی و آرام مواجه میشود؛ اما به ظاهر آرام. هرکدام از آنها رازی دارند و یک اتاق هم در ویلا هست که نباید درش باز شود. در میان این فضاهای معماگونه، اتفاق عجیب دیگری هم میافتد و آن ورود عشق قدیمی قهرمان داستان به ماجراست. این اثر با درونمایهای معمایی و اجتماعی نوشته شده است. برخلاف اینکه موضوع اصلی آن جنایی پلیسی میباشد، اما شخصیت اصلی داستان یک پلیس باهوش و باذکاوت نیست. یادعلی داستان را با حالتی شاعرانه آغاز کرده و این سبک را به وضوح میتوان در جای جای کتاب احساس کرد؛ اما در نهایت هر چه به پایان کتاب نزدیک میشویم از بعد شاعرانگی کتاب کم شده و ابعاد خشن آن رخ مینمایند تا جایی که هیچ اثری از آن حس لطیف شاعرانه به چشم نمیخورد. ▪در بخشی از کتاب آداب دنیا میخوانیم: صبح دو روز بعد بود که اتفاق افتاد. کاش میشد یکهو از شب بپرد به ظهر تا مجبور نباشد صبح را تحمل کند؛ صبحهایی که ته ماندهی کابوس شب، جایی میان خوابوبیداری، وصل میشد به اضطراب دغدغههای هرروزه. بعد هم که آن تصویر فریزشده میآمد مینشست جای همهی آنها و نمیرفت. هر روز صبح میآمد خفت گلویش را میگرفت و تا یکی دو ساعت گریه نمیکرد، تمام نمیشد. هر روز صبح داشت تلفنی به پدر توضیح میداد کدام دکمهی اسکایپ را بزند تا تصویر بیاید. پرهام رفته بود پیش پدر و لپتاپ را جوری تنظیم کرده بود که وقتی روشن میشود اسکایپ بالا بیاید. هربار همین بود: خودش توی اسکایپ ON میشد و بعد تلفن میزد تا با حوصله به پیرمرد توضیح بدهد که انگشتش را روی آن آیکون که عکس دوربین دارد بزند تا بتواند پروایش را ببیند. آخر سر هم به خاطر سرعت افتضاح اینترنت مجبور بودند دلشان را خوش کنند به یک تصویر فریز شده و بیکیفیت که گاهی حرکت میکرد، و آنها در واقع تلفنی باهم حرف میزدند. سه سال آخر کارش همین بود. از وقتی پدر نخواست دیگر با مادر و پرهام زندگی کند و خانهاش را به قول خودش سوا کرد. هیچ وقت نگفت چرا. پروا گفته بود «الان کی باید بهت برسد؟» بس که مغرور بود زیر بار پرستار نمیرفت. گاهی زن پرهام میآمد، کارهایش را میکرد و میرفت، با هزار غرولند. پدر هم میگفت «ما نه از پسر شانس آوردیم، نه از عروس، نه داماد.» بعد میپرسید «شوهرت کجاست؟» هیچوقت اسم همایون را نیاورد. از اول هم مخالف بود و گفت، اما گذاشت به عهدهی خود پروا که تصمیم بگیرد. صد و هشتاد درجه نقطهمخالف مادر که واویلا بود اگر با چیزی مخالف بود. که با همایون نبود؛ نه به خاطر اینکه همایون هم پزشکی میخواند، به خاطر کار و بار رو به راه پدرش. صبح تا شب بیخ گوش پروا میخواند که بله را بگوید و یک عمر خانمی کند برای خودش. چه خانمیای کرده بود! هر روز صبح، تصویر فریزشدهی پدر میپرسید «شوهرت کجاست بابا؟» و پروا توی تلفن میگفت «خواب است»، «رفته شرکت»، «میآید حالا.» بعد میپرسید «خودت کِی میآیی؟» هر چه بهش گفته بود «پاشو بیا پیش خودم»، پدر میگفت «جان سفر ندارم. میترسم زنده از طیاره بیرون نیایم.» بار آخری که توی اسکایپ بودند، تصویر فریز شده سرش کج شده بود به یک طرف و چشمهاش بسته بود. صبح دو روز بعد، پرهام خبر داد «بابا سکته کرده. توی خواب.» ▪بریدههایی از کتاب متغیر منصور: (۱) دارد به چشمهای نازی نگاه میکند، طوری که اولینبار باشد ببیندشان. چهطور میتواند برای اولینبار به چشمهای زنش نگاه کند، جوری که تازه باشد و دلش را به تپش وادارد؟ میشود بعد از نُه سال؟ باید بتواند. به خاطر تصمیمی که گرفته. تغییر همین است دیگر. اینکه برای اولینبار به چشمهای زنش نگاه کند و معجزه ببیند؛ یا چیزی مثل معجزه که دلش تازه بشود، دوست داشته باشد لبخند بزند، چروکهای ریزِ صورتِ تازهبیدارشده و آرایشنکردهٔ اول صبحش را ندیده بگیرد و همچنان لبخند بزند. این شروعِ صبحی قشنگ است؛ شروعِ یک تغییرِ قشنگ. (۲) که ما اغلب شورِ احترام را درمیآوریم و به حد لوس و گاه مزورانهای تعارف میکنیم. گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|