داستانِ ماه شب اولِ ماه، ماه رو به خورشید: بر من بتاب ای خورشید تابان، که بی تو هیچم و تاریک و بی نور. شب دومِ ماه: آه که چه بخشنده ای ای خورشید، بتاب که نورت امید من است و جان می گیرم از آن. شب سوم ماه: گرمای تو گرمای دل من است، مگیرش از من که سردی وجودم را گرم می کنی ای تو خورشید. … شب هفتمِ ماه: پرنورترم کن، پر کن مرا ز الطاف خود. ... شب دهم ماه: ببینید که چه زیبا گشته ام، ببینید مرا که چه نورم در شب جلوه می دهد. شب یازدهم ماه: تابان تر از دیروز، زیبا تر از هر روز منم. شب دوازدهم ماه: وجود من تنها نورانی در شب است، تنها منم که در شب می تابم. شب سیزدهم ماه: هستم و هست از نور من همه چیز، کسی را یارای من نیست در تاریکی شب! شب چهاردهم ماه: واحد و عالی، درخشنده و نورانی، بهترینِ مکان در حال منم! تنها من، و دیگر هیچ کس دیگری نیست که یارای من باشد! به هر آنکس که بخواهم خواهم تابید، و به هر آنکس که نخواهم نه! هر آنچه را که بخواهم با نور خود می بینم، و از آن من خواهد شد با قدرتِ نورانی خودم!! شب پانزدهم ماه: زیبایم من، هر آنقدر که پیش می روم زیباتر هم خواهم شد! ... شب بیستم ماه: هنوز هم می تابم، هنوز هم من هستم که در شب می تابم و کسی را یارای من نیست! ... شب بیست و ششم ماه: من... هنوز... هستم! شب بیست و هفتم ماه: سرما را در درون خود حس می کنم! نه، بر من چیره مشو، گرمای من بر تو چیره خواهد شد! ... شب بیست و نهم ماه: آه، توانی در من نمانده است، نوری از من تابیدن نمی تواند! کجاست آن منبع نورانیِ امید من، کجاست آن خورشید! شب سی ام ماه: کجاست خورشید؟! کجاست او؟ بیا که در این گوشه بی نور گشته جانم. شب اولِ ماه، ماه رو به خورشید: بر من بتاب ای خورشید تابان، که بی تو هیچم و تاریک و بی نور! از: احمدرضا زارعی
|