پنجره عاشق شد ۴پنجره عاشق شد؛ عاشق باران که قطره قطره بر تنش بوسه میزد! پنجره مست بوسههای باران شد! و همچنان مست بوسههای باران بود که ناگهان باران خداحافظی کرد و رفت! همان قدر که ناگهانی آمده بود ناگهانی هم رفت! پنجره گیج شد! نفهمید باران چرا رفت! و آیا دوباره میآید؟! چه وقت میآید؟! پنجره با این سوالها در انتظار ماند تا سرانجام باران دوباره آمد! و پنجره دوباره خودش را سپرد به بوسه های او... و باز ناگهان او رفت! و باز انتظار و ندانستن اینکه باران چه وقت برمی گردد... تا اینکه باران بار دیگر آمد و با پنجره عشق بازی کرد! و همچنان این رفت و آمد تکرار شد. اما دیگر پنجره فهمیده بود که باید از لحظه های بودن با باران لذت ببرد، اما نباید به او دل ببندد؛ زیرا که حضورش هیچ وقت دائمی نیست! نویسنده: شبنم حکیم هاشمی
|