آزیتا قهرمانخانم "آزیتا قهرمان"، شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی، ساکن استکهلم سوئد، زادهی ۱۴ فروردین ماه ۱۳۴۱ خورشیدی در مشهد است. او چهار دوره عضو هیئت داوران جایزه شعر زنان ایران، خورشید؛ بوده و اشعارش به زبانهای فرانسوی؛ هلندی، انگلیسی؛ سوئدی؛ دانمارکی؛ مقدونی؛ آلمانی؛ آلبانیایی؛ عربی و ترکی ترجمه شده است. ▪︎کتابشناسی: ▪︎فارسی: - آوازهای حوا، مجموعه شعر، مشهد، ۱۳۷۱ - تندیسهای پاییزی، مجموعه شعر، مشهد، ۱۳۷۵ - فراموشی آیین سادهای دارد، مجموعه شعر، مشهد، ۱۳۸۱ - اینجا حومههای کلاغ است؛ مجموعه شعر، سوئد؛ ۱۳۸۸ - زنی آمد مرا بپوشد، مجموعه شعر، تهران؛ ۱۳۸۹ - شبیه خوانی، مجموعه شعر، نروژ؛ ۱۳۹۱، - هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری، مجموعه شعر، تهران، ۱۳۹۳ - قایقی که مرا آورد، مجموعه شعر، سوئد، ۱۳۹۳ - گزیده اشعار، نشر اچاند اس مدیا، لندن، ۱۳۹۳ ▪︎سوئدی: - سقوط زمینیترین چیزها، ۲۰۱۹ - سفرنامهی سراندیپ؛ دفتر شعرهای آزیتا قهرمان به سوئدی با ترجمهی سهراب رحیمی نشر اسموکادل، ۱۳۹۲ - جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری؛ مجموعه شعر، ۱۳۹۱ با ترجمهی سهراب رحیمی، - چهار کتاب؛ مجموعه شعر، ۱۳۸۸، با ترجمهی سهراب رحیمی ▪︎انگلیسی: - یک عکس دست جمعی ترجمه الهام شاکری فر و مورا دالی، لندن Bloodaxe 2018 - منتخب شعرها به انگلیسی، ترجمه الهام شاکری فر و مورا دالی، لندن، ۱۳۹۱ - نگاهی به اشعار ترانسترومر ▪︎ترجمه: - همنشین باد و سایه ترجمه منتخب اشعار سهراب رحیمی از سوئدی به فارسی، ۲۰۱۸ انتشارات آفتاب نروژ - سبکتر از هوا، ترجمه شده به دو زبان روسی و اوکراینی مترجم نادیا ویشسکا و سرگی دزیوبا، انتشارت آفتاب نروژ ۲۰۱۷ - جایی که پیادهرو به پایان میرسد، شعرهای شل سیلور استاین، با مرتضی بهروان؛ تهران؛ ۱۳۷۵ - روشنای تاریکی؛ منتخب اشعار توماس ترانسترومر؛ با سهراب رحیمی، نروژ؛ ۱۳۹۱ - یک روایت ساده، ماری لوندکویست، با سهراب رحیمی، نشر اچاند اس مدیا، لندن ۱۳۹۴ - زنها در کپنهاگ، منتخب اشعار نیلز هاو، با سهراب رحیمی، نشر بوتیمار، ۱۳۹۴ - شهر بیحصار، منتخب اشعار ماگنوس ویلیام اولسون، با سهراب رحیمی، نشر اچ اند اس مدیا، لندن، ۱۳۹۴ ▪︎جوایز ادبی: - منتخب نهایی آثار جایزه Warwick Prize for Women in Translation 2018 - جایزهی ترجمهی انجمن قلم بریتانیا ۲۰۱۸ - جایزهی لودویگ لیتل نوبل از جمهوری روسیه ۲۰۱۴ - پرنس ویلهلم از انجمن قلم سوئد ۲۰۱۳ - لوح تقدیر داستانک «کشف لحظه» تهران ۲۰۰۸ - نامزد دور نهایی جایزه کارنامه، برای کتاب «فراموشی آیین سادهای دارد» ۲۰۰۲ ▪︎نمونه شعر: (۱) زنی که آمد مرا بپوشد حتی شبیه دریایی با قایقهای پیر زیباتر نشد زنی که آمد مرا بپوشد ترسها در خطوط آبی لو میروند از ما یکی میخواست خود را به شعر بیاویزد دومی منقار خونی تو را در زخم چرخاند و رفت ملال زاییدن را کند کرده بود و خستگی روی دویدن دهان اسب میکشید شراب را چکیدم و پاییز دیگری انگورها را نوشت تمام روزهایی که پاره کردهای در حروف غایب فشارم میدهد درد را لیسیدهای و چشمان سیاه اعتنایی به زوزهها نداشت شعر قدمهای آهستهای بود از تقلید پرنده در گودی زمین... (۲) جای بدی ایستادهام بوتههای خار تا قلبم رسیده و بالاتر دستم هنوز شاخهای ندارد برای گلابی با اینهمه ابرِ کُشته و خانهی تا کرده زخم پیشانی سمتی نداشت تنهایی دارد ورم میکند عین زنی چاق جنگل زاییده است از اینهمه دوری صدای راه نمیرسد تا برگهایی که پوشیدهام شعر چشمان تو را دزدیده بود و دهان کودکی در خواب جای بدی ایستادهام و "دوستت دارم" شکلی میشود برای باریدن. (۳) آبی و سیاه را با هم پوشیدیم پیراهنی پشت و رو با درزهای خار و چراغ آوردیم برای آیینهای زوزه در ته تاریکی مردی انگار در ما سفر میکرد در شنها فرو میشد با كبوتران گيج و بيدهای كج عبور او در شيشههای قطار غروبهای دريده از گلبرگهای لادن بود مثل لكههای عصر روی سنگها كوتاه افتاد و از دستهای ما پرید تا هرگز اما نه چشمهايم را خوابيد نه لبهايم را نوشت نامم را نمیخواست حتی بداند برفها آمدند و سهم باد شديم پرندهای در سپيد بیمنتها قرمز پرهای تو پژمرده بود قلبت داشت میپوسيد زن ژوليده میپرسيد چشم انداز اين ابر تا كجا پيمودن حروف وارونه در آسمان پاشيده از ترسهای توست؟ و مردی در ما سفر میكرد چمدانهايش از زيادیِ شب گم بودند اين حاشيه از مسيرش سرد میگذشت زير پرچمهای پيشانیات جايی كه شعر میسوخت تا ناگهانتر از پاييز چرخيدی در برگهای افتادن تا نيمرخِ سنگ پوشيدی. ما ويرانههايت را گذشته بوديم و ديگری خيس از كنار مويرگهای تو میدويد تا دروازه جسدهايی كه با اندازه درد طی میشود تيغها گوشوارهها و رد خون اين شهر آمد تا لب دندانههای ماه دريا رسيد نزديك بالشات چه خوب ديوانه آمدی و رفتی مرا كشاندی در تلاقی اين زن و انگشترش كنار سبزهايی كه مبهوتاند درختی توت در پرتهای مسافر آتش كمی آرامش ملافهها و خش خش كاغذ پرندهای كه تنها برای دانههای برف میخواند اما در اواخر اين شب صدای تيرها كه میآيد به وسوسه پرچمها... اين سو نيا در اين جاده ماه تعطيل است. (۴) من شبیهترم به شما یا آنکه دستهایش، وقف کلمات بود؟ و این را لکههای سبز جوهر لو میداد شما به من شبیهترید یا آنکه کرفسها را شست؟ و رختها را تا میکرد آنکه شماره تلفن را گرفت به شما شبیهتر است؟ یا من که دستهایم وقف کلمات بود اینکه بر صندلی نشسته است با جورابهای نازک مشکی به من شبیهتر است یا شما که خیابان را دویدهاید با کفشهای سیاه زنی که موهایش را تراشیده و عاشق دکتر بخش است به من شبیهتر است یا شما که آیینه را چرخاندهاید کدام یک من یا سومین که صورتش را پاک کرده است یا چهارمین که دستهایش وقف باد است. (۵) [لبهیقرنیز] روی این لبه راه رفتن تنگ است و خفه این دکمه باز نمیشود در جلد گربه اجارهای گیر کرده این خانم هند من از سفر جا ماند و این طوطی خپل راحت خوابیده در قفس بدخوابم و مهلت کم است زودتر از پریدن سایهها چند بخیه و چروک ورد الو سلام در وقت منقضی اتاق غایب صدا باطل میشود و تنها عشق عشق میتواند آیا... هلت بدهد جوری که قل بخوری یواش کف خودت بریزی و روشن گرد مثل ماه بعد از سقوط از سگ زوزهها و تمدید فرار با همین کلمات ارثی بیترس دریا روی این قایق میشود آیا چیزی نوشت؟ این داستان نویسندهاش را گم کرده قهرمان عوض شده بهار زیر و رو و دیگر این که آه داشتم میگفتم این دکمه باز نمیشود چرا؟ (۶) [سفرنامه سرندیپ] هیچکس در تاریکی هیچ کس پنهان نبود باید قایق را بدهم دوباره تعمیر دریا از در دیگری وارد داستان شود باید سفر به طرز مایلی انکار نقش من باشد و روی پرده بزرگ بنویسم Adios بیا سمت برگهای آخر پاییز راه پیچ وخم دارد گرم تر شوی دسامبر است تاریکی رویمان خم شده برگردان شاد ما در فنجان قرمز است کمی ابر آن گوشه وسایهها دست به گردن کنار یک درخت درست در همین صحنه اما چه برفی یکباره زیر برف زیر نور ماه و کلمهها این عکس یادگار ما است (۷) [بعد از تو] حقیقت را به شکل ابری دیوانه یا گلی که میخزد در شکاف سنگ حقیقت را به هوش نوازش و شانه یا آفتابی که ذوب شد در آغوشم با استخوان و گوشت و خونت خواستی نوشته باشم؟ اما عزیزم بعد از تنی که در تن دیگر آینه را پیمود روحی که تکثیر شد و عین ستاره تابید دیگر نمیتوانم از همان راه پرت خاکی یا با آن دست خط صبور ساده از کلمه به لبهایی که بوسید از سکوت به لکههای کبود آبی و نیمرخ غایب تو پشت اینهمه تاریکی رسیده باشم. برای شروعی که ناگاه دوباره ایستاد سپیداری که سبز در آتش قد کشید بیا راه دیگری در این داستان پيدا کنیم ایوان دلگشایی رو به آن صبح قشنگ فیروزه در شهری که شاید دیگر هرگز نباشیم یا دو باغ نرگس از غروب چشمها در انتهای یک شعر... برای همین گیج و منتظر هنوز به ساعتی که بیصدا رفتی... میریزم چیزی ندارم تا برایت نوشته باشم جز هقهق سُر خوردن حروف زخمی که خوابی عحیب را باید روی صفحه سیاه نقاشی کنند. (۸) [بنویس گل زرد] دستی از میان شب ظاهر شد دستی با شاخهای گل زرد صدایت کرد بیا با من بیا دستی که دستت را گرفت کلمهها را برایت نوشت خاکسترها را شست خانه را دوباره چید دستی از گوشههای فراموش از پشت سالها بیرون زد و دعوتت کرد به شرح آن قصه عجیب آن راز هرگز نگفتنی دستی با شاخهای گل زرد گل زرد جادویی درخشانی پشت آن سکوت سیاه و ناچار پشت آن تاریکی ترسناک و بیانتها. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها)
|