شعرناب

با چشم شعر


کلبه ام را بر سر راه همه دزدان و شروران بنا نهاده ام هرچه می خواهند بردارند و ببرند تا چیزی برای من باقی نماند. نمی خواهم دل در گرو آنها نهاده باشم،
قصد دارم داستان دلتنگیهای شما را نیز به همه جاده ها، باغها حتی برای کویر تعریف کنم و طلسم سر بسته ماندن را بشکنم.
آیا مقداری ظروف چینی ارزش آنرا داشت که این همه سال حسرت ندیدنت را به جان بخرم.
نازنین، ثانیه ها را امید بازگشت، و عمر را ضمانتی نیست دوست دارم به همه چیز با چشم شعر و عرفان بنگرم شاید به حقیقت جهان پی ببرم.
عابد (ساوجی) - زمستان 1391


0