زهرا رستمی شاعر رومشکانیمهربانو "زهرا رستمی زرینآبادی" شاعر لرستانی، زادهی یکم فروردین ماه ۱۳۶۹ خورشیدی در شهرستان رومشکان است. وی در زادگاهش، رشد و نمو یافت و تحصیلاتش را تا کارشناسی آموزش ابتدایی ادامه داد. ایشان از اعضای فعال و رسمی انجمن ادبی چرداخ شهرستان رومشکان است و لقب غزل بانوی رومشکان را دارا است. همچنین وی نخستین بانوی رومشکانی است که به چاپ و انتشار اشعارش اهتمام ورزیده است. ایشان در سال ۱۴۰۰، برگزیدهی نخستین جشنوارهی هنر و ادبیات امید استان لرستان در بخش دانشجویان، شد. ▪︎کتابشناسی: - دورهمی قلمها (کتاب مشترک) - نغمههای پالیز (کتاب مشترک) - آرزوهای بیطلوع (مجموعه غزل و نثر مستقل) ▪︎نمونه شعر: (۱) [خوش چهره] ای یار بلند قامت و خوش چهره و اندام خوش باد صبایی که بیارد ز تو پیغام ای سر به فراز آفاق کشیده بیهوده مگردان تو مرا در بر ایام گر میل وصال تو به ما نیست چه باشد از من ز تو خوش گفتم لیک از تو به دشنام آن خون دل ماست که جوشد ز لبانت آتش زند آنکس که بگیرد ز لبت کام با ما ننشینی و چنان نیست که دانی آخر برسد عمر گرانمایه به فرجام. (۲) [پرستار] نامش پرستارست و هر کس را پرستاری کند هر بیکس و بیچارهای را دائما یاری کند جانش گذارد در کف دستان بیمنت ولی شب تا سحر بیمار را باید پرستاری کند از خواب شیرین میزند تا تلخ نباشد کام ما عمر گرانش را فدای درد و بیماری کند در جانفشانیها نباشد هیچکس امثال او تا که برای حفظ جان مردمش کاری کند اینها فرشته گشتهاند اندر جلد آدمی با هر مریض بیکسی احساس غمخواری کند در خدمت این جامعه حافظ جانها بودهاند بیآنکه بشناسد کسی با هر که همکاری کند. (۳) [وصال میل سرد تو] خوشا آن کام شیرینی که میگیرم ز لبهایت که رخم دل دوا گردد به بوی زلف پیدایت من از درد درون خود نهانی آتشی دارم میان این همه یاران؛ نگار مهوشی دارم من از جور فلک گریم و میداند که من چونم خدایا این چنین تا کی اسیر چرخ گردونم من از بخت سیاه خود ندارم نکتهای گفته و آهی که نمیداند خدای من کجا رفته منم چون شیر در بندی به حال خویش میمویم و دور از هستی و مستی سخن با خویش میگویم منم و نالهی شبها و او در هایهوی خود دلا تا کی ننوشم من خنک آب از سبوی خود تو آن سنگی که سنگینی کند دردش درون من چگونه تو نمیخوانی غزلهای جنون من خدا داند به پلک من تو همچون خواب سنگینی در آغوشم بیا که تو همان خواب شیرینی همه از دیگران نالند من خویشان هم خونم گمان تو هم از خویشی که میسوزد غمت بالم همه از آن شبی گویند که تو دیگر نمیآیی بیا هم درد و درمانم که تو مجنون و شیدایی من از زخم تن از دوری ندارم غم در جانی و میدانم تو آن عشقی که با من نیک میمانی خیالم روز و شب گشته وصال میل سرد تو بیا آغوش خود بگشا که باشم هم نورد تو خزان دوری رویت نبینم چون تو در جانی که تا تو چون منی داری به دور از میل بارانی. (۴) [جان من را بستان] خوش باش که ما هم خدایی داریم در خیال تلخ خود شور و نوایی داریم چون بگوئیم و بخندیم جهان جز این نیست در گلستان ادب نیز هوایی داریم چشم تو نیز به رخساری چون من روشن باد که به محنت گه دنیا خدایی داریم جان من؛ لب بر لب یار بنه که نوشت باد به تو بد نگذرد چون نیک سرایی داریم لامروت؛ درد و رنج و غم را یکجا دادهای!!! ما ز پیمانهی لبریز عبایی داریم نا امیدی به سرای دل ما راهش نیست به هر زخم نمک خوردهای دوایی داریم سفرت رو؛ به سلامت بروی که نوشت باد ما ز میخانهی خود نیز همایی داریم جان من را بستان یا رب اگر خوش این است ما که چون جان، ز تن به میل جدایی داریم. (۵) [بصیرت] رهبرم، راه من از روضهی رضوانی توست موج تکبیر و اذان؛ واژهی روحانی توست گلشن از رنج خزان با دل بیمار چه کرد که دل آرامی من، گفتهی بارانی توست روح اقدس که دمد همچو صبا واله و مست گوشهای از کرم شوکت ربانی توست مهر لبیک، زنم ساده روم کوی بسیج مست و مجنون شدن از جرعهی عرفانی توست نه دی با همه از روح خدا میگویم که بصیرت سخن سادهی سبحانی توست گوشه چشمی نظری کن ز کرامات وجود که ولایت به همه؛ مطلق یزدانی توست روز میثاق است و من جان را نثارت میکنم زینت ایران زمین گلزار ایمانی توست زرینا چون عسس نتوانیاش مدح و ثنا چفیه بر گردن همی آیت مهمانی توست. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی (رها) منابع - گفتگوی نگارنده با شاعر. - رومشکان نیوز.
|