شعرناب

مرتضی ملکشاهی

اُستاد "مرتضی ملکشاهی" فرزند کربلایی مراد، با تخلص شعری "اسیر کُرد" شاعر و معلم لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۳ خورشیدی در خرم‌آباد در میان خانواده‌ای اصالتا کُرد، است.
ایشان دبیر بازنشسته‌ی آموزش و پرورش، در ناحیه‌ی ۲ شهر خرم‌آباد، محقق و پژوهشگر آثار حضرت مولانا جلال‌الدین (مولای روم) مخصوصا کتاب عظیم مثنوی معنوی، معروف به قرآن پارسیان، نیز هستند.
▪︎کتاب‌شناسی:
- مثنوی در مثنوی (برگرفته از اثر عرفانی مثنوی حضرت مولانا)
- تلنگر (مجموعه اشعار آیینی، اجتماعی و انتقادی)
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[کتاب]
کیست پرسد از کتاب آن دوست خوب تو چرا وامانده‌ای صبح تا غروب؟
تو که می‌گویی سخن از هر دری تو هدایت می‌کنی هر نوع سری
تو که داری از درون اندرزها یاد دادی قصه‌ی گودرزها
پهلوان ارداشتیم نامش ز توست هم شه و شهنامه پیغامش ز توست
ذهن ما خاموش بود، هوشیار شد روح ما درخواب بود، بیدار شد
سودمندی ای کتاب، صاف و روان بی‌ریا، صادق، و یاری مهربان
از چه رو بی‌کس شدی بی‌سرپرست ارزشت تخفیف گرفت، پایین نشست
یا که بدتر، گرد و خاکی بس ظریف صورت ماهت نمایان شد، شریف
بی‌توجهی به نامت غصه است آفت فرهنگ ما این نکته است
من چه گویم از بلند قامتت ای بنازم بر توان و همتت
شرمسارم بر وجودت ای کتاب نارفیقم، ناشناس و دیریاب
آنچه گفتم، یک تلنگر، درد دل وصف سرو نازنین را من خجل
صحبت از نام تو و فریاد من مثنوی می‌خواهد آن هفتاد من.
(۲)
[گلایه‌ای نه از روی مهر]
من از فرهنگیاڹ شاد بودم ز قید زندگی آزاد بودم
چو از شغلم شدم من بازنشسته مهیا گشتم و آباد بودم
برای علم و دانش در تلاشم گدای نکته ها،صیاد بودم
سرودم ساده ی آن مثنوی را سراسر مولوی را یاد بودم
به خود گفتم که شعرم بی بدیل است ولیکن بی‌خودی استاد بودم
ز شهر و این دیار فضل و دانش ز دست مردمان فریاد بودم
چشیدم من مصیبت ها که انگار یکی غمگین مادر زاد بودم
ندیدم هیچ خیری از زمانه که از این روزگار، بیداد بودم
من از فرهنگیان، دلگیرم اکنون که خود فرهنگی و ناشاد بودم
چو گفتم آن حکایت‌ها پر از پند شنیدم خالی و پر باد بودم
نگفتند این اثر آرام جان است برای عشق او فرهاد بودم
بهل کن مرتضی؛ کی چاره سازست؟ برو گردو فروشی!، داد بودم
ز برخی این «اسیری» خسته گشته یکی نه بلکه تا هفتاد بودم
خدایا لطف خود جاری بگردان فقط با یاد تو دلشاد بودم.
[مصرع دوم بیت اول، تضمیتی از یکی از شعرای گمنام است.]
(۳)
[قاف عشق]
ای نشسته در افق، نیکوترین ای درخشان نام تو، ای گوهرین
ای ز ایمان پر، ز تقوا پر اثر ای به خالق وصل، به دنیا بی‌نظر
ای که با خونت، گناهت نرم‌تر ای بهشتی، جایگاهت را نگر
ای که از رنج قیامت بر حذر از عذاب گور، راحت در گذر
خوب قرآن وصف کرده در خطاب در مقامت، نکته‌ها دارد کتاب
اینکه در پیش خدا روزی خورند اینکه الآن زنده‌اند و سربلند
کیست گوید؟ حاج قاسم مرده است رفته است پیش خدا، او زنده است
عند ربی یرزقون یرزقون اینکه پاک است قطره خونش قطره خون
جایگاهت در بهشت است در بهشت وادخلی جنت، عبادی را نوشت
ای که نامت، شد گواه مسلمین آن که با خوبان حق شد همنشین
او که در اوج کمال از ما برید او که در پیش خدا شد رو سپید
او که در راه خدا کشته شده او که در خون خود آغشته شده
ای که جان دادی برای وطنت دست و پایت کو، جدا از بدنت
مردن اینان درخشان‌تر بود بستگان را او، شفاعت‌گر بود
بی‌کفن بی‌غسل، او پرواز کرد بی‌سؤال و بی‌جواب آغاز کرد
درب جنت، در ورودت باز باز کشتگان راه حق بس سرفراز
او دفاع کرد از حریم و از حرم یک کلامی گفت، من مفتخرم
هیچ می‌دانی چه می‌گفت آن شهید؟ این ندا از آسمان ها سر رسید:
حفظ دین و مذهب و اسلام ناب حفظ دست آورد پاک انقلاب
ذکر آرمان و مرامت ای امام رو به آیین ولایت در نظام
ای مسلمان ای که مهدی باوری ای به روز سخت یارو یاوری
اهل ایمان اجرشان مستحکم است آنکه با آل محمد(ص) همدم است
رفته‌اند آنها شهید مرده‌اند نفس خود همراه دشمن کشته‌اند
حاج قاسم گفت من در زیر خاک زنده گر بودم هنوزم سینه چاک
حال بشنو ای تو مسؤول عزیز التیام مادران اشک‌ریز
هر که در راه حقیقت گام برداشت اجر او مثل شهید است، پر بهاست
عاشقم اینگونه مردن،ای "اسیر" رو طلب کن،سخت باشد این مسیر
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
منابع
- مصاحبه‌ی نگارنده با شاعر.
- پیج اینستاگرامی شاعر.


1