شعرناب

لیلی ومجنون

گفته شده که
مجنون برای دیدن لیلی درمسیری که محل عبور اوبوده
چند روز به انتظار نشست تا اینکه د نیمه های یک شب از شدت خستگی
همان طور که نشسته بو د خوابش برد د همان وقت لیلی از آنجا عبور کرد
وقتی دید مجنون به خواب رفته است چند عدد گردو جلو آن گذاشت ور رفت
وقتی مجنون بیدارشد و گردوهارا دید فهمید که لیلی آمده و ردشده وبا این گردوها
با او حرف زده وگفته تو عاشق نیستی . باید بروی گردوبازی کنی عاشق که خواب
به چشمش راه ندارد,,
پس ما آدم ها اگر عاشق خدا هستیم باید که
شب هنگام از خواب بیدار و اورا ستایش کنیم
فتحی .. تختی.. 24,, /11 / 1400 شمسی


1