لیلی ومجنونگفته شده که مجنون برای دیدن لیلی درمسیری که محل عبور اوبوده چند روز به انتظار نشست تا اینکه د نیمه های یک شب از شدت خستگی همان طور که نشسته بو د خوابش برد د همان وقت لیلی از آنجا عبور کرد وقتی دید مجنون به خواب رفته است چند عدد گردو جلو آن گذاشت ور رفت وقتی مجنون بیدارشد و گردوهارا دید فهمید که لیلی آمده و ردشده وبا این گردوها با او حرف زده وگفته تو عاشق نیستی . باید بروی گردوبازی کنی عاشق که خواب به چشمش راه ندارد,, پس ما آدم ها اگر عاشق خدا هستیم باید که شب هنگام از خواب بیدار و اورا ستایش کنیم فتحی .. تختی.. 24,, /11 / 1400 شمسی
|