شعرناب

‌ مرد مسافر و راه زن .حیله گر

درزمانهای پیشین مرد مسا فری با اسب خارج از آبادی
در بیابان میگذشت.چشمش به شخصی افتاد که.. .کنار جاده درحال ضعف
افتاده با خود فکر کرد که او در اثر پیاده رفتن وخستگی دچار ضعف شده است
تصمیم گرفت اورانجات دهد
از اسب پیاده شد مقداری آب و غذا به او خورانید و
احساس کرد که توان راه رفتن ندارد اورا سوار بر اسب خود نمود و
خود پیاده به راه ادامه داد ند مقداری که رفتند
آن مرد حیله گر دهانه اسب را رها کرد و با اسب روبه گریز نهاد
صاحب اسب اورا صدازد وگفت باتو سخنی دارم بهتر است که
گوش کنی آن حیله گر از دور ایستاد و گفت بگو
صاحب اسب گفت که اسب را میخواهی به بر..........
اما .... .....من خواهشی از تودارم که .این کار زشت و ناپسندت را
برای کسی تعریف نکن ....... مرد حیله گر پرسید چرا...
مگر برای تو فرقی هم دارد. او گفت بله ..با این کار ت .... در خیر و صواب و
جوان مردی را می بندی گناه آن کسانی که واقعا در مانده وگرفتارند
به گردن تو خواهد . بود زیرا با این کار زشت و ناپسند تو
دیگر کسی کار خیر انجام نخواهد .داد مرد حیله گر دوباره با اسب. گریخت اما..
.سخن صاحب اسب به او خیلی اثر کرد و برگشت نزداو واسبش را تحویل داد و گفت
تو با این رفتار و سخن ت مرا از خواب غفلت رهانیدی دیگردنبال این کار نخواهم رفت
واز او عذر خواهی نمود و رفتوبه دنبال کار و رزق حلال ......
بعد از مدت ها
روزی دوباره همان مسافر به آن آبادی آمد او را دید که حجره ای احداس نموده
بکار تجارت و
خرید وفروش و رزقی حلال مشقول است ومورد اعتماد مردم هم شده..
نزد اورفت و از احوالش جویا شد. از دیدن دوباره ی مرد مسافر
خیلی شاد شد واو را بوسید عذر خواهی نمود ...اورا
دعوت کرد وپزیرایی نمود وگفت صواب نجات مناز آن تو خوا هد بود
زیرا که با رفتار و سخن نیکت باعث نجات من شدی......
بله دوستان با رفتار و سخن خوب و به سزا میتوان هر
گمراهی را هدایت نمود که صوابش نزد پرودگار
مهربان محفوض خواهد بود..
التماس و دعا.....
فتحی ...تختی.. 27 دی ماه 1400 شمسی


2