دو هندوانه دو هندوانه پس از اتمام دانشگاه ، رفت سربازی . دوران سربازیش که تموم شد ، کاری همخوان با مدرک دانشگاهی اش پیدا کرد . یه خدایا به امید تو و یه یاعلی مدد گفت و بلافاصله شروع به کار کرد . سرش تو کارِ خودش بود تا اینکه فیلش هوای هندوستان کرد و با اینکه توی عالمِ دخترا تبحری نداشت ، یه دختر که خانواده ی اون با خانواده خودش رفت وآمدِ خانوادگی داشتند را بهش دل باخت و چندی بعد ، با همدیگه ازدواج کردند . از همون اول ازدواج ، بدون شناسایی کامل ازهم ، دختره وِرد برداشت که تو بچه ننه ای و دروغگو . اینو هِی تکرار میکرد ضمناً پس از ازدواج ، اعلام کرد که من دوستت نداشتم وچون بابام گفت باید با تو ازدواج کنم اینکارو کردم . پسره خودشو یه وارسی کرد و دید : بچه ننه که ، درواقع به مادر و پدرش همیشه احترام میذاره . به این میگن بچه ننه ؟ دروغگو هم که واژه ای نامتجانس بود . و اجبارِ دختربه عروسی هم ، که با قلدریِ دختر و مخالفت ، حتی با کوچکترین دستور پدرش همخوانی نداشت . درواقع شادوماد، رازِ این تکرارهای تلخ را نمیدانست . سرشو توی لاکِ هدفی که پیدا کرده بود ، کرده بود و گازشو گرفته بود که به اصطلاح ، با هرجون کندنی هست زندگیِ شکل گرفته اش را بچرخونه ، بدون اینکه حتی حدسشو بزنه که فقط اونه که ادامه ی این زندگی را میخواد و طرف مقابلش داره بچه بازی درمیاره و به دروغی ، همراه با بچه ننگی های یکریزش ، بهانه میگیره و دائم نق میزنه . پَپِه ی داستان ما ، فقط نسبت به تکرارِ واژه های سرد همسرش اعتراض میکرد و همه آنها را انکار مینمود. چندسال طول کشید تا بفهمد سیاستِ ادای آن سهگانهای که هیچکدامشان حقیقت نداشت چیست . بعد ها فهمید که همسرش آنچه را که درونِ خودش است را به شوهرش برچسب میزنه تا عیوب خودش رُو بپوشونه . رازش این بود و مرد ، دیر فهمید . وقتیکه ازدواج کردند ، خانم تازه توی دانشگاه قبول شده بود و قبل از ازدواج، شرط کرده بود که باید ادامه تحصیل بده . مانعی نبود . ادامه داد . ترم آخردانشگاهش که شد و بچه هنوز نوزاد بود، بنای ناسازگاری کلی را گذاشت که من طلاق میخوام . سالها طول کشید و طلاقشو گرفت و رفت . علی موند وحوضش . همین حالا نتیجه ی اخلاقی داستان چی میشه ؟ آهان ، فقط میخواستم بگم اگر کسی را دیدید که با تکرارِ یک برچسب به شما ، قصدِ کوچک کردنِ شما را داره ، فکر نکنید که حتماً کمبود از شماست شاید آئینه وار، مشکلاتِ روحیِ خودشو تکرار میکنه . شاید ناشی از یک سلسله عقده هاست . عقده های درونیِ همه نازیبا . یکی اینو مثل مردِ پپه ی داستان ما دیرمیفهمه ، یکی هم تیزه و با اولین بیان ، متوجه این مقصود میشه و راه درستی درپیش میگیره . ولی هرچه که هست مشکلی ست که دوهندونه که میخوان با هم زندگیِ مشترک تشکیل بدهند با اون مواجه اند . دوتا هندونه که معلوم نیست داخلشون چیه ؟ رسیده اند یا نارس ؟ سالمند یا پوک و توخالی و، یا حتی کرمو ؟ بهمن بیدقی 99/5/10
|