شعرناب

مرد تهی دست

مرد کار گری در زندگی اش بسیار تهی دست شد
بطوریکه نتوانست نان زن وبچه اش را تهیه کند
.بنا چار نزد
آسیا بان رفت و یک انبان آرد به قرض گرفت .آنرا بدوش کشید و براه افتاد .در بین راه بدرگاه خدا.
نالید و
گفت ای خدا این چه وضعیست که من دارم .
گره از روزگارم
باز کن خسته شدم و اشگش روان شد .
ناگهان گره درب انبان باز شد و آرد ها بزمین ریخت
مرد کار کمی عصبی شد وگفت ای خدا من گفتم .
گره روزگارم را باز کن تو گره را به اشتباه گرفتی و
گره انبان را باز کردی .
.حیران ومانده شد مجبور شد
بنشیند و آرد های ریخته شده رابا خاک و خاشاک
جمع کند .......ناگهان دستش به زنجیری خورد آنرا
کشید خمره گنجی از زمین بیرون کشیده شد ....
مرد کارگر به حکمت خدا پی برد
خاک افتاد و از سخنان خودش ازدرگاه
خداوند عذر خواهی وتوبه کرد وگفت هیچ کار تو
بدون حکمت نیست مراببخش که بنده ی نادانم و
اشتبا ه کردم.....
... بله عزیزان .درقدیم گفته اند.
خدا گر زحکمت ببنددری
زرحمت گشایددر دیگری
هیچ کار خداوند متعال بدون حکمت نیست.
التماس و دعا......
فتحی..تختی.. ۱۵/ ۹ /۱۴۰۰ شمسی


2