مرد تهی دستمرد کار گری در زندگی اش بسیار تهی دست شد بطوریکه نتوانست نان زن وبچه اش را تهیه کند .بنا چار نزد آسیا بان رفت و یک انبان آرد به قرض گرفت .آنرا بدوش کشید و براه افتاد .در بین راه بدرگاه خدا. نالید و گفت ای خدا این چه وضعیست که من دارم . گره از روزگارم باز کن خسته شدم و اشگش روان شد . ناگهان گره درب انبان باز شد و آرد ها بزمین ریخت مرد کار کمی عصبی شد وگفت ای خدا من گفتم . گره روزگارم را باز کن تو گره را به اشتباه گرفتی و گره انبان را باز کردی . .حیران ومانده شد مجبور شد بنشیند و آرد های ریخته شده رابا خاک و خاشاک جمع کند .......ناگهان دستش به زنجیری خورد آنرا کشید خمره گنجی از زمین بیرون کشیده شد .... مرد کارگر به حکمت خدا پی برد خاک افتاد و از سخنان خودش ازدرگاه خداوند عذر خواهی وتوبه کرد وگفت هیچ کار تو بدون حکمت نیست مراببخش که بنده ی نادانم و اشتبا ه کردم..... ... بله عزیزان .درقدیم گفته اند. خدا گر زحکمت ببنددری زرحمت گشایددر دیگری هیچ کار خداوند متعال بدون حکمت نیست. التماس و دعا...... فتحی..تختی.. ۱۵/ ۹ /۱۴۰۰ شمسی
|