شعرناب

او رفته بود

آن روز هم هوا بارانی بود! انگار که حتی دل خدا هم گرفته،و تمام غم و اندوهش در قطرات باران پنهان شده باشد .
بارانی که به شدت می بارید و منی که بدون چتر زیر اشکهای خدا خیس میشدم .
من هم دلم گرفته بود ،پس می‌توانستم راحت در کنار خدا گریه کنم و کسی متوجه اشک هایم درخیابان نشود.
باز هم خاطرات در ذهنم نقش بست.
روزی که مثل امروز با حالی خوش در خیابان قدم میزدم، اما وقتی که رسیدم ،او رفته بود.


1