شعرناب

فریاد روح

تشنه مردن دیدی؟؟؟؟؟
دردام دیگ از تحملم خارج شده بود...
گلوم از فریاد های نزده پاره پاره...
سینم پر از درد بود...پر از فریاد ....پر از جیییغ های پیاپی اماااا مگ میتونستم کاری کنم؟!
ای کاش میتونستم ی کاری کنم...
الان دیگ تو حرفام فریاد نیس...جیغ نیست....میدونی؟ اخه فریاد کشیدنم ناا میخوااد....اخه من گناهی نکرده بودم فقط یکم ارامش میخواستم
چرا کسی نمیفهمید منو...منو یاد نمیگرفت...
یادم اومد...اها...اره من نمیفهمیدم...نمیفهمیدم صدای فریادشو...نمیفهمیدم وقتی قهر میکردم اشکاش بند نمیشد...نمیفهمیدم گاهی ام من باید کوتاه بیام..نمیفهمیدم چرا هستم...چرانیستم...
دیگ اینا نیس...همه چی عوض شد... سرما توی تمام سلول هام رخنه کرده و دیگ خورشیدی نمیتابه تو دلم..
وقتی بهم گفت دلش شکسته...خواستم با تماااام وجود بغلش بگیرم ولی نمیتونستم کاری کنم...وقتی گفت قلبم درد میکنه....وقتی گریه میکرد....این من بودم ک از شدت ناراحتی وجودم پاره پاره میشد و باید سکوت میکردم...ولی اخرش کسی نفهمید چه خبر بود تو دلم ...حتی دلدار...جوری توی قصر شاهانش کمین کرده بود ک اصلا صدای هیاهو و طوفان بیرون رو نمیشنید...توی حرفام فریاد بود...روی سر (واو) پر از هیاهو و روی (ی) غم هایی ک چمباته زده بودن..
اره...من دیگ فهمیدم....میفهممش...درکش میکنم...


5