شعرناب

شکار چی وبره آهو

مرد شکارچی جهت سید به صحرا رفت مقدار زیادی راه
پیمود. اما شکاری پیدا نکرد. تا اینکه خسته شد و
خواست درگوشه ای بیاساید ناگهان چشمش
به بره آهوی تازه متولد شده ای افتاد اور ا دست گیر کرد وپایش رابست.
پس از چند دقیقه ای دید
ماده آهویی که تقریبا در نزدیکی آن
منتظر بچه اش بود تفنگش را آماده کرد تا
که آهورا هدف قرادهد .
از دور پستان های حیوان را پر از شیر دیدکه بچه
اش بخورد تفنگ را برزمین نهاد و کمی بفکر فرورفت
که.........
اگر آهورا بکشم به حق این بره ظلم کرده ام
واگر بره را
با خود ببرم مادرش مرا نفرین خواهد کرد
تا اینکه تصمیم
نهایی راگرفت وگفت به خاطر خدا آنرا آزاد میکنم
بره را رهاکرد همراه
بامادرش رفتند ..
صیاد آنروز با دست خالی به منزل
برگشت دید عیالش مضطرب است پرسید
چه شده اوگفت امروز جهت خرید رفته بود م
دست بچه ام در دستم بود....
ناگهان دستش را رها کرد و وسط خیابان پرید
اتومبیلی که با سرعت در حرکت بود
به اندازه ی مویی از بقلش ردشد
تاینکه یکی از مردان آنجا سریعا پرید وبچه را
آورد برای همین هنوز تنم میلرزد.
مرد صیاد بسیار متعجب شد از کار خدای مهربان .
داستان خودرا تعریف کرد....
آنها دانستند که نجات بره آهو باعث نجات
فرزندشان شده است....
شکر خدای بجا آوردن صیاد با خود عهد کرد
که هرگز ازاین به بعد
به شکار نرود .
بله عزیزان.... این است کار خدا
که گفته اند. از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز..جو
فتحی ..تختی..دهم آذر ماه ۱۴۰۰ شمسی


1