شعرناب

آزاد میبدی

عباس آزادی
عباس آزادی فرزند یدالله متخلص به "آزاد میبدی" شاعر و نویسنده‌ی ایرانی زاده‌ی ۸ شهریور ماه ۱۳۴۸ خورشیدی در عباس آباد میبد استان یزد است. او از فعالان سیاسی، فرهنگی، هنری و مذهبی میبد است.
سرودن را از دوره ی راهنمایی شروع نمود. با آشنایی با زنده‌یاد استاد "میرزا حسین زارع ده‌آبادی" متخلص به "شفیق میبدی" دریچه‌های نو در شعر و ادبیات به رویش گشوده شد. تخلص "آزاد میبدی" را استاد شفیق بر او نهاد.
آزاد میبدی چندی به‌عنوان دبیر انجمن شعر و ادب شهرستان میبد فعالیت نمود و در سال ۱۳۸۴ خورشیدی، انجمن شعر و ادب آیت‌الله موسس میبدی را تاسیس کرد.
او در قالب‌های کلاسیک، نیمایی و سپید و..‌ طبع آزمایی نموده و به موففقیت هایی دست یافته است؛ اما بیشتر متمایل به سرودن غزل است.
آزاد میبدی همچنین، فیلم‌های (شعرا و موسیقی دانان میبد) و همچنین (بزم عاشقان) را تهیه‌گنندگی و کارگردانی نموده است.
▪︎کتاب‌شناسی:
- دلم می‌خواست گریه کند. - به همراهی علیرضا زارع میبدی - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۱.
- تذکره‌ی شعرای میبد. - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۳.
- قریه‌های عاشقی.
- عشق و عاشقی شعرای ایران.
- گلچین اشعار آزاد میبدی.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
آرزوی وصل
اول طریقِ دلبری آغاز می‌کنی
آخر برایِ بوسه چنین ناز می‌کنی
محبوبِ من! ببین که چه با حال و روز من
با این نگاه خانه برانداز می‌کنی
پروانه را بپرس که در آتشِ فراق
در آرزویِ وصل که پرواز می‌کنی؟
پیچیده حکمتی است مرا از میانِ خلق
تشریفِ حُسن بر قدِ ناساز می‌کنی
"آزادیا" طریقِ محبّت گُزیده‌ای
جان را فدای دلبرِ طناز می‌کنی
می‌آئی از قبیله‌ی خوبان و خلق را
مفتون آن وجود پر از ناز می‌کنی.
(۲)
ای عشق
مرا حالِ دگر دادی تو ای عشق
عجب عشقی به سر دادی تو ای عشق
ز پا افتاده بودم سخت ناکام
سعادت را ثمر دادی تو ای عشق
توان و تابِ من کردی مُضاعف
مرا از غم گذر دادی تو ای عشق
من و عشق و جنون و راز و مستی
تو عقلم را هَدر دادی تو ای عشق
جهان بی عشق مفهومی ندارد
چه جانانه خبر دادی تو ای عشق
غمین بودم و دل سرد و گرفتار
وجودم را شرر دادی تو ای عشق
عطا کردی به من طبعِ روان را
به "آزاد" چشمِ تَر دادی تو ای عشق.
(۳)
آرزوی وصل
رفتی و گذشت شادمانی
بی‌روی تو نیست زندگانی
ازحور و پری کسی است برتر
محبوبِ دلم تو آنچنانی
آن قامتِ دلفریب و رعنا
زد راهِ من و خلقِ جهانی
با آن لبِ دلربای جادو
تو فتنه راهِ لا مکانی
ای غنچه‌ی ناز پرور دهر
حالِ دلِ عاشقان چه دانی؟
چشمی که تو را ندیده بهتر
زان دیده که بیندت زمانی
محصول دعا و اشک و آهم
در راهِ تو رفت رایگانی
آتش به وجودِ من فکندی
زین بیش جفا نمی‌توانی
شادم که در آرزوی وصلت
طی شد همه نامه پ‌ی جوانی
"آزادی" و بوسه بر جمالت
هیهات، زهی خیالِ فانی.
(۴)
چشم همگان روشن
خوش به حالِ انسان
آسمان آرام است
در زمین همهمه‌ای است
گویی از مظهر عشق خواهد آمد خورشید
زندگی منتظر است
و کسی پشت افق می‌خواند
زندگی پر شده از احساس
وقت شادی شده است
اینک این مژده‌ی وصل، واصل شد
رسید خاتم
هفدهم ربیع
خوش به حال انسان
چشم همگان روشن.
(۵)
تاریخ خون
وقتی غروب
غم‌زده از راه می‌رسد
دریایی از ملال
در سینه‌ی گرفته‌ی من موج می‌زند
تنهاتر از خدا
هم سوگ پنجره
روان سرخ حادثه را گریه می‌کنم
روزان سنگ‌ها و تلاءلو شیشه‌ها
خورشید، خورشید
دیری است
در میان شفق لانه کرده است
می‌بینم آشکار
چشمان روزگار
منظومه‌ای شناور در خون آفتاب
در عالم خیال
گویی مرا به خلوت تاریخ خوانده‌اند
اینجا
میان بستر خون آرمیده‌ست
آرام و پاک
جان زمان
جان زمین
جان جهان
حسین.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


1