شعرناب

ساختارشکنی در شعر (3)


ساختارشكني در شعر (3)
( جرّاحي و عمل )
شعر، بارشي است كه با رعد واژه ها و دلبانگ هاي حاصل از ازدواج دو ابر كوشش و جوشش ، بهار مي سازد و ماحصلش گلستاني از لذت به همراه دارد. چنانکه در مطالب قلب ذكر كردم ،منظور من از شعرامروزی در اين مبحث مفصّل ، نه تنها شعر سپيد و آزاد و نيمايي ، بلكه همه نوع شعر در قالبهاي مختلف است كه داراي آرايه هاي ادبي متنوع و متفاوت و مضمونهايي تازه مي باشد و نسبت به شعرهاي ديروزي حرفي غير تكراري يا تشبيهات و تركيباتيبکر با لطافت خاص در بطن مضمون نسبت به سليقه هاي مكرر دارد . در هر حال بايد قبول كرد كه شاعري رسالت سنگيني است . اين حسّ خدادادي در هركسي قابل بروز نمي باشد . شايد در شعري محتوا آنقدر مهم باشد كه دست و پاي شاعر را از لحاظ فنّي و نوآوري ببندد و شاعر تنها قادر به تازه آفريني در كمترين قسمت شعر داشته باشد و اين تفاوت يا در مضمون است يا در آرايه هاي ادبي! ... كه در هرحال اثرش در رديف تازه ها محفوظ خواهد گشت .
چنانچه مستحضريد شخصي كه مي خواهد شعر بسرايد بايد واجد دو اكسير اساسي باشد كه عبارتند از : جوشش و كوشش
كوشش بدون جوشش به معناي آب در هاون كوبيدن است ولي جوشش مي تواند باعث ايجاد كوشش و ظهور نيروي دروني نيز بشود. بنابراين اگر جوشش و نيروي دروني براي شعرگفتن در كسي فعّال نباشد ، هرچند هم به زور اقدام به خلق شعر بكند خشكي آن از هزار چشم فاصله هم پيدا خواهد شد.كسي كه جوشش دارد و كوشش را نيز عامل بوده ، موفقيت او در جامعه تضمين شده است. « جوشش » كه همانا جوهره ي وجود استعداد شاعري و ذوق شعريّت بخشي به شعر در درون آدمي است ، و « كوشش » كه همانا سعي بر يادگيري فنون شعر و آرايه هاي ادبي مي باشد ، لازم و ملزوم يكديگرند.
حالا به فرض اينكه شاعري هر دو اكسير ( جوشش و كوشش ) را بطور اكمل داراست و مي خواهد با زبانامروزی در شعر ساختارشكني بكند و انتظار هم دارد كه اثرش پخته تر از كوره در بيايد ، چه مواردي را بهتر است رعايت بفرمايد و از چه نكاتي بپرهيزد ؟!!
براين اساس ، ابتدا مطالعه ی دقیق در خصوص موارد زير جهت کسب آگاهي هاي لازم ضروری به نظر می رسد كه عبارتند از :
1- رابطه ي بين مضمون و آرايه هاي ادبي
2- موسيقي و آهنگ
3- فرهنگ كلمات
4- تسلسل مغز عبارتها
5- تركيبات و تشبیهات
6- چهارچوب و فنون اساسي
7- برداشت و تقليد
8- تخيل و تصوير
9- حجم و ظرفيت
10- ارتباط
اينك به تشريح مختصر هر كدام از موارد ده گانه مي پردازم با اميد بر اينكه شروعي باشد بر متخصصان محترم ادب و فرهنگ فارسي در خصوص بازگشايي و تفهيم عميق اين مهم :
1- رابطه ي بين مضمون و آرايه هاي ادبي
در اين مبحث منظور از مضمون ، موضوع يا مطلبي است كه با چرخش در بطن خيال و چهارچوب شعري كه آفريده مي شود ، گسترش پيدا مي كند و آرايه هاي ادبي نيز عبارت از مواردي چون استعاره و تشبيه ، سجع ، كنايه ، جناس ، مراعات النّظير و ايهام مي باشد. وقتي كه طبع در درون آدمي مي جوشد و جوهره ي شعر در موضوعي خاص به حدّ ظهور مي رسد ، با همان جوهره نسبت به خلق شعر اقدام مي گردد. شايد اين جوهره ي خاص ، عالمي از زيبايي ها باشد كه به تصوّر انسان نمي گنجد امّا شاعر عصاره ي آن گستره را در قالب شعري بيان مي فرمايد و اين ممكن نباشد مگر با مهارت در چينش كلمات. آرايه هاي ادبي بهتر است با مضمون شعر متناسب و همراه بوده و در حالي كه به جذّابيت و گيرائي موضوع مي افزايد از پيچيدگي هاي مبهم نيز به دور باشد . يعني در خصوص موضوعي تمركز حواس داشته باشيم كه عصاره اش در ذهنمان جاري است. در هر حال سعي گردد آرايه ي ادبي در ارتباط با موضوع بوده و بجا بكار برده شود . اگر آرايه ي ادبي از موضوع خارج گردد ، خواننده يا شنونده ي شعر در كناره هاي مضمون گيج مي ماند و پيام شعر آنطوري كه بايد و شايد زلال و پاك در نمي آيد . گاهي اتفاق مي افتد كه شاعر در احساسات خودش آنقدر غرق مي شود كه خارج شدن از ريل مضمون را متوجه نمي شود . مي بينيد شعر تا نصف خوب رفته ولي از آن به بعد از بطن موضوع و عالم خويش بيرون گشته و از حاشيه هم فراتر رفته است ، بطوري كه اصلا ً ارتباطي با موضوع شعر ندارد. اينگونه اشعاري خيال مخاطب را به هرج و مرج مي كشاند. بعنوان مثال به مطلب زير توجّه فرماييد :
« من به تو مي گريم
و غصّه هاي تو را به ياد مي آورم
دوستت دارم
هيچوقت از يادم نخواهي رفت. »
مضمون در اينجا از ( غم هجران ) حكايت دارد !
حالا اين مطلب را به دو مدل با آرايه هاي ادبي زينت ميدهم:
الف ) « تو را در تلاطم امواج چشمانم مي گردانم
و در آغوش غصّه هايت پريشانم .
در گلستان خاطراتم جا گرفته اي
و براي هميشه دوستت دارم . »
ب ) « تو را در تلاطم امواج چشمانم مي گردانم
و در آغوش غصّه هايت پريشانم .
خنده هاي كلمات ِ احساسم را دوست دارم .
من دلم را به هيچ اندوهي نخواهم فروخت . »
مي بينيم در « الف » آرايه هاي ادبي در ارتباط با مضمون حفظ شده است ولي در « ب » از ريل تفهيم و پيام رساني صحيح ، خارج گشته است . در يك حال و موقعيّتي كه من دوستم را در دلم مي گردانم و شريك غمش هستم به دنبال آن ادّعا ، استفاده از عبارتهايي چون خنده ي كلمات و بحر شادي دل ، با وضع موجود چه مناسبتي دارد ؟! . لذا مضمون را مي توان با آرايه هاي ادبي چنان زينت بخشيد كه عليرغم داشتن زيبايي ، در تفهيم و رساندن پيام ، بسيار نقش پذير باشد. بايد آرايه هاي ادبي چنان استادانه و متبحّرانه به كار برده شوند كه نسبت به زلالي موضوع كمك بكنند ، نه اينكه پرده اي ضخيم ولو رنگي به روي اصل مطلب كشيده و مخاطب را در عالم گنگ نگهدارد. گاها ً آدم شعري را مي بيند كه ظاهري زيبا دارد امّا در موضوعي مشخّص نمي گنجد .نه حرفي براي گفتن دارد و نه كوچكترين پيامي مي توان از آن شعر برداشت كرد. در اين گونه شعرهايي كه شاعر خواسته است صرفا ً قدرت خويش در آرايه هاي ادبي را نشان بدهد ، فقط « كوشش » هست و از « جوشش » هيچ خبري نيست . و در شعري هم كه جوشش و جوهره نباشد عمر چندان دراز ي باقي نمي ماند . بنابراين شعرهاي داراي كوشش كه از جوشش محرومند ، به دليل اينكه بدور از زلاليّت در مضمون هستند ، به درد اهل حال نمي خورند ، يعني پر از هيچ اند و به تدريج از صحنه خارج خواهند شد . تا به حال شنيده ايد كه گفته باشند فلاني با كلمات بازي مي كند ؟!! ... همين است ! البته نحوه ي كاربرد آرايه هاي ادبي نسبت به نوع مضمون هم فرق مي كند . در بعضي از مضمون ها به كار بردن بيش از حدّ آرايه هاي ادبي و كاستن سادگي مطلب ، از وقار شعر مي كاهد . آرايه هاي ادبي را در مقايسه با انواع شعر ، بيشتر در شعرهاي عاشقانه و عرفاني بكار مي برند تا جذّابيّت و شيريني خاصّي به موضوع ببخشند . در شعرهاي حماسي و مراثي و پند و اندرز ، بيشتر به سادگي و بهتر نفوذ كردن موضوع فكر مي شود . البته شايد در موضوعي آرايه ي ادبي چنان استادانه به كار برده شود كه تحريكات و احساس حماسي و شور در مخاطب را دو چندان بكند لذا بحثمان در اين خصوص كلّي است و براي جزئيّات وارد نمي شويم.سرانجام اينكه - شاعر با خودش خلوت مي كند ، موضوعي را كه در خيالش جا گرفته است مي شكافد و براي خودش عالمي مي سازد و در آن عالم به دنبال آرايه هاي ادبي مي رود . بعنوان مثال : اگر بياييم در موضوع ( بهار ) از آرايه هايي استفاده كنيم كه مربوط به زمستان است از مضمون خارج شده ايم . به مانند اين است كه بجاي عبارت « عطر بهاري وجودت را مي نوشم » بنويسيم « عطر كولاك برف بهاري وجودت را مي نوشم » !!! اين نوع ساختارشكني مثل سفاهت در محفل دانشمندان است .اينگونه هرج مرج هايي شايد تازگي داشته باشد ولي هر تازگي به ظهور نمي ارزد . تازگي آنست كه زيبايي منظّم داشته باشد . تازگي آنست كه مثلا ً بگويي ( تو را چون چشمه ي بهاري مي نوشم ) اگر اين جمله را مثلا ً عوض نموده و بگوييم: ( تو را بهار چشمه ي من مي نوشد ! ) ، هم غلط است و هم گيج كننده . يادمان باشد كه اين عالم به اين بزرگي روي يك آهنگ و نظم خاصّي آفرِيده شده است و ما هم از داخل اين عالم به جايي نرفته ايم . هر تازگي مگر مي تواند قبول ادبيات انساني باشد؟!! چه واجب گشته است كه به جاي بعضي كلمات از تشبيهاتي استفاده كنيم كه منجر به تمسخر و تحقير انسانيّت بشود ؟! نو آوري به چه قيمتي ؟!! اگر امروز من لباس بعضي از واژه ها را در آورده و با آنها آرايه هاي ادبي درست بكنم ، شايد نوعي تازگي داشته باشد ولي نمي شود. يعني كسي كه به شخصيت ادبيّات خودش احترام قائل است دست به آرايه هايي نمي زند كه در برداشت مفهوم ، حيثيّت فرهنگ خودش را به زير سئوال ببرد، مثل لخت كردن واژه ي( روسپي ) .بنابراين خاطرمان باشد كه نو آوري به معناي هرج و مرج آفريني در كلمات و تشبيهات و ديگر آرايه هاي ادبي و پراكنده گويي نيست. « هرسخن جائي و هرنكته مكاني دارد . »
ادامه دارد.
خادم اهل قلم
دادا بیلوردی
یکم بهمن ماه سال ۱۳۸۸ هجری شمسی
توجه : برداشت مطلب با ذكر منبع بلامانع است


2