معرفی شاعر و درخواست راهنمایی برای مفهوم شعرکلیدی در جوی خون افتاد اینک دو درخت از عمق سایه به آیین آینه میگروند و کتاب آینه از میان دو درخت در سایه میچکد و جوی خون خشکید و کلید بخار شد من در بیراهه ها میرفتم از میان گروهان پرنده که بالهای شان را بر درختان عَرعَر کوبیده بودند در بازوانم موجی سرخ میرویید و لرزش کلیدی را در اشکهایم حس میکردم در فهمیدن این شعر از بیژن الهی مرا یاری کنید
|