شعرناب

بی تو.......

وقار را از طاوس وام گرفته ام.برای ان شبی که با تو ملاقات دارم
وعشق را تاشده در ته جبیم از تصویردومرغ عشقمممم قیچی کرده ام...
اگر نیایی به وقت ملاقات کلاغ وار در ته باغ به سوک می نشینم....
من که در محاصره این اشیای فانی محصورم.نجات دهنده ام انگار درته چشمان تو پنهان است
بی تو حتی اسمان پر ستاره هم برایم شاعرانه نیست!
بی تو صدای جویبار گوش هایم را ازار می دهد!
بی تو ته مانده های شجاعت م حتی کبریتی را روشن نمی کند!
بی تو من هیچگاه نقبی به سوی روشنایی نخواهم زد
بی تو انگشتانم توانا نوشتن نخواهند داشت
واندوخته سوادم حتی در کلاس اکابر هم بکار نمی رود
بی تو من بیسوادترین ادم عصر حاضرم
بی تو......
با تشکر
دانیال فریادی


1