شعرناب

چشمانم سلام......

چشمانم سلام
افتاب چشمانم را می زد!
کفش هایمپایمرا میزد!
دستانمبوی قاصدک هایی می هد
که شبانه کوچ کردند!
و من همیشه تشنگی ام را به گوش برکه های سر راه خواهم رساند.
کاش دنیاحواسم را پرت نمی کرد!
فانوس اجدام ازبی نفتی سوخت و خاموش شد!
من مورچه های عقیم را به مهمانی سلیمان راه داده ام
من پر چین های بهشت را هیچگاه گریان ندیده ام!
من میدانم نعل های خوشبختی با صدایغربده های شبانه باطل می شونند!
تاوان بیوزنی من
در خط خشک زمان
عروسک های بی دست و پای کنار نهر اب بود...
باتشکر:
دانیال فریادی
با نقد این دلنوشته راهگشا باشیم


2