عطر پیراهنتپیراهنت عطر یاکریم گرفته است وقتی به شاخه ی نارنجی در حیاط می آویزم. یاید می آویختمش در باد، تا با رقصش پیر شوم... حالا تو بگو؛ تنِ آب و طناب میان خیسی به شوق چه کسی بال بال میزند، وقتی جیب های پیراهن شعرم پر است از صدف های سپید؟! بیا تا چرخ کنم سکوت روزهایم را میان درزهای پیراهنت، درست مثل وصله ای اسیر خاک در کویر. من رنگ ها را گم کرده ام، بیا تا جاده ها را چون باد رنگ بوزم ... پیراهن کهنه ات را دور نینداز. سهم من همین پیراهن است، رقصیده با باد، که راز خط هایش بر تن تونیست، برچشم های من است. من میان همین میله ها نفس می کشم. مثل درختی که میان برگهاش وقتی زمستان تنش لخت می شود. میخواهم به جیب هایم سنجاق بزنم، حالا تو بگو؛ پیراهنت روی طناب به شوق چه کسی رقصیده است؟! فاطمه_سلطانی
|