منظومه جبر و اختیار امیر رضوانی افوسی مرحوم امیر رضوانی افوسی معروف به امیرعلیخان شاعری است که سالهای عمر خود رادر شهر افوس فریدن در استان اصفهان ودرگمنامی گذراند او درآسیابی آبی به امرار معاش میپرداخت و از ذوق شاعری سرشاری برخوردار بود و به آسانی هر مطلبی را به شعر تبدیل میکرد هر چند در آن ایام امکان دستیابی به کلاس و درسهای سطح بالا برایش ممکن نبود اما توانست با بدست اوردن برخی کتابهای مورد علاقه اش تا حدی نبوغ خدادادیی خود را با دریافتهای علمیش بیامیزد منظومه" جبر و اختیار"یادگاری بی بدیل از اوست متاسفانه دفتر اشعارآن مرحوم دراثر سهل انگاری و گذر زمان از بین رفته و مقادر کمی هم که باقی مانده یا از حافظه های معاصرین او ویا در دفترهای یاداشت برخی از علاقه مندان آن مرحوم استخراج گردیده است منظومه "جبر و اختیار"او توسط حجت الاسلام محمد علی برهانی در اختیاراین وبلاگ(پویاhttp://farhangepooya.mihanblog.com/post/5)قرار گرفته است این منظومه به صورت جزوه نیز در سال 1382چاپ گردید.مرحوم امیر رضوانی نزدیک به هفتاد سال زندگی کرد و در اوایل دهه 1350شمسی چشم از جهان فرو بست یادش جاودان و بخیر . " منظومه جبر و اختیار" دوش با بی سیم از برق سماء تلگراف رمز کردم با خدا باز اینجا موقع در سفتن است باخدا ناگفتنیها گفتن است این من و این پای لنگ راه دور در میان جبر و تفویضم فکور گر به تفویض مجرد تن دهم با وجود چشم بینا گم رهم گر سوی تفویض بردارم قدم اولین گام است عنوان عدم نی به دست من بلی بود نه لا نی در انجا بود عقلی پا بجا صد بلا بعد از بلی کردم قبول کس چه میداند قبولم یا نکول نه کسی درآن قضایا شاهدست شاهد این قصه عدل واحدست هست این عادل الی آلابادفرد کی رسد اورا سه صدعادل به گرد گربه میل خود روم درراه جبر چون کنم در پیش نیروی هژبر جبراگر قائل شوم تفویض نیست امر بین الامر را مفهوم چیست ؟ در میان نفی و اثبات ای عزیز حد فاصل را ندادم من تمیز لیس للانسان الاّ ما سعی جبر را دیگر نماند مدعا جمع بین ضد و امر بین امر هست یکسان در فراق زید امر کی عمی را جمع بتوان با بصر نور و ظلمت را کجا یکجا گذر روز را با شب نشاید اختلاط جهل را نبود به دانش ارتباط دهر را گر جبر میباشد مدار پس مکافات عمل بهر چه کار آدمی را گر نباشد اختیار از چه در عقبی بود تقصیرگار امتحان و حکمت و تقدیرو قهر هم سزاهم آلت وتفویض وجبر هست الفاظ و معانی بیشمار هر یکی در صورتی آید بکار اتفاق جانگداز کربلا از ازل گر بود بهر ابتلا گر غرض اجرای امر داورست شمرهم خودآلتی چون خنجرست گربه علم حق گذشت آن ماجرا می ستاند کیفر از آلت چرا چون جنین تقدیر بوده از الست امر رب است آنچه بوده آنچه هست بی مشیت بود اگر این اتفاق خارج از ملک خدا نبود جواب آنچه بوده آ نچه باشد آ نچه هست پیش حق معلوم بوده از الست آنکه هستی را چنین موجود ساخت حالت ذرات را هم می شناخت اژدها در ارض واندر که پلنگ در هوا پرنده در دریا نهنگ در ضمیر جمله مخلوقات تو بود پیدا و نهان آیات تو چون عزازیل از اطاعت کرد رم رانده درگاه حق شد لاجرم قدسیانش جمله پشت پا زدند کوس تکفیرش به ما فیها زدند کی ز فضل خالق یکتا بری این ضرر بردی تو از یاغیگری چون عزازیل این چنین مردود شد ملتجی بر خالق معبود شد گفت یارب گرچه بودم من عنود گر خطایی رفت مزدم این نبود ماهها و سالها و قرنها خدمتت بنمودم این بود انتها؟ شش هزاران سال کردم بندگی یک خطا شد باعث شرمندگی با بزرگان هر که خدمت میکند تیشه او بر ریشه خود میزند گر از من نیست کس معذورتر نیز از تو نسیت کس پرزورتر حالیا خواهم از این درگه روم پیش نفس خویش راضی تر روم کس نمیپرسد ز شیطان عنود گر شدی مردود تقصیرت چه بود چون بدینسان برد بر یزدان پناه گفت از من هر چه میخواهی بخواه گفت شیطان تا صف یوم الجزاء مهلتم بخشای و ده آنجا سزا تا به اعضای بنی نوع بشر داخل آیم تا برانگیزم به شر شد قراری بسته چه خیر و چه شر گشت مال الصلحشان نوع بشر چونکه فصل عقدشان شد آشکار رانده شد شیطان و داخل شد به کار آدم و حوا به فردوس برین در جوار قرب رب العالمین دم بدم مشغول براکل و به شرب غوطه ور بودند در دریای قرب ناگهان از حضرت رب المجید این ندا بر آدم صافی رسید باش ز انواع فواکه کامیاب لیک از گندم فرو کن ایجناب دید آدم خویشتن را در بهشت غافل از ذرات و از آن سرنوشت آرزوی جفت خود دیدن گرفت دنده اش ناگاه خاریدن گرفت دنده چپ را چه از آدم ربود راستی حوا بیامد در وجود از برای نوع زن در زندگی هم از آنجا خلق شد یک دنده گی اینکه میگویند جنس زن کج است در طریق راستیها معوج است چون که حوا پا نهاد اندر وجود در بر آدم خود ارایی نمود هر دو با هم در تفرج در بهشت وقتشان با عشرت و شادی گذشت خلوت بی مدعا آماده بود هر چه کردند هردو را حق داده بود گه فواکه گه جماع و گه عسل بی معارض هردو اندر هر عمل اندر آن خلوت برون از چون چند یک شلنگ و تخته وافر زدند من ندانم کاندر آن باغ جدید از کجا مار کهن آمد پدید خوش خط وخوش خال ماری آنچنان گوئیا آمد فرود از آسمان من ندانم کز چه راه آن تیره مار وارد جنت شد او ابلیس وار ما ر با خوش خط و با خال آنزمان در بر آوردی بر آنها زبان گفت خوردی در بهشت از اطعمه؟ خوب لذت برده ای از آنهمه؟ باید از گندم بگیری انتفاع نیست می دان بهتر از گندم مطاع حیله اش تاثیر در آدم نمود همدل حوا ز فکر و تن ربود پس ز گندم بوالبشر دمساز شد چون تناول کرد چشمش باز شد چشم آدم باز بود و بسته بود بینش و کوری به هم پیوسته بود گر نمیبردی فرو گندم به کام ز آدمیت بود آدم ناتمام گر نمیخوردی همی مسئول بود کشت گندم نیز نا معقول بود روز اول نیت پروردگار بود کآدم را براند زان دیار بود تقدیری پر از حکمت خفی کز پی دانه به دام افتد صفی ورنه سدی چشم ورویش میگرفت یا از آن لقمه گلویش میگرفت دست او را حکمت آمد دستبند برد در کوه سراندیلش فکند بهنه این دام گندم بود و بس ور نه ممکن بود ارزن یا عدس همچنین حوا تناول کرد از آن چشم او هم باز شد اندر جنان هم ز اول شد مسلم کین شکم آدمی را می کند خوار و دژم آدم و حوا دگر بر جا نماند جنت المأوایشان ،مأوا نماند امرحق شد کز پی این فعل زشت هر دو را اخراج کردند از بهشت حالیا ما را بود چندین سوال کیست تا گوید جواب این مقال در بهشت عدن اگر گندم نبود آن مصیبتها ز سر تا دم نبود گر نمی شد منع استعمال از آن گر جهان موجود مالامال ازآن هیچش آدم رغبت خوردن نداشت بلکه میل بر دهان بردن نداشت در میان این دو رقبت در لغات نفی و اثبات است اگر دانی نکات بس کن ای رضوانی ای بیچاره مرد جر مکش با حق دلت بگرفته درد؟ والسلام افوس؛ شهری کوچک و توریستی و بسیار رویایی در استان اصفهان است .مردمانی خونگرم و گرجی تبار که در زمان صفویه مخصوصا شاه عباس کبیر پایتخت صفویه بوده است
|